بحران سوئز: کلیدی برای استقلال طلبی در آفریقا

بحران سوئز در سال 1956 نه تنها نقطه عطفی در تاریخ مصر و خاورمیانه بود، بلکه تأثیرات عمیق و گسترده ای بر روند استقلال طلبی در قاره آفریقا داشت. این بحران که ناشی از ملی سازی کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، بود، در واقع نمادی از مبارزه کشورهای مستعمره برای رهایی از سلطه استعماری و دستیابی به خودکفایی اقتصادی بود. تحولات سیاسی و نظامی ناشی از این بحران، معادلات جهانی را تغییر داد و الگوهای جدیدی از ناسیونالیسم در کشورهای آفریقایی را بوجود آورد. در این مقاله، به بررسی علل و پیامدهای بحران سوئز و نقش آن در شکل گیری جنبش های استقلال طلبی در آفریقا خواهیم پرداخت.
مقدمه ای بر استقلال مصر و تأثیر بریتانیا
در سال 1922، بریتانیا به مصر استقلال محدود اعطا کرد و وضعیت تحت الحمایگی این کشور را پایان داد و به ایجاد یک دولت مستقل با سلطان احمد فواد به عنوان پادشاه پرداخت. با این حال، واقعیت این بود که مصر تنها به حقوق مشابهی دست یافته بود که کشورهای مستعمره بریتانیا مانند استرالیا، کانادا و آفریقای جنوبی از آن برخوردار بودند. امور خارجی مصر، دفاع از کشور در برابر تهاجمات خارجی، حفاظت از منافع غیربومی در مصر، حمایت از اقلیت ها (که شامل اروپایی ها بودند که تنها 10 درصد از جمعیت را تشکیل می دادند اما از ثروتمندترین اقشار جامعه بودند) و تأمین امنیت ارتباطات بین امپراتوری بریتانیا و خود بریتانیا، به طور مستقیم تحت کنترل بریتانیا باقی ماند.
اگرچه مصر به ظاهر تحت حکومت پادشاه فواد و نخست وزیرش قرار داشت، اما کمیسر عالی بریتانیا قدرت قابل توجهی در این کشور داشت. هدف بریتانیا این بود که مصر را از طریق برنامه ای کنترل شده و شاید بلندمدت به استقلال برساند. این شرایط باعث شد که بسیاری از ملی گرایان مصری احساس کنند استقلال واقعی به دست نیامده است و برای تحت کنترل قرار دادن اقتصاد، فرهنگ و سیاست های خود توضیحات بیشتری نیاز دارند.
در این شرایط و با وجود فشارهای اقتصادی، ملی گرایان مصری به تلاش های خود برای استقلال ادامه دادند و به خصوص در زمینه های اقتصادی، سیاست هایی را دنبال کردند که به شدت با منافع بریتانیا در تضاد بود. در این راه، مبارزات ملی گرایانه در عرصه های اجتماعی و سیاسی شکل گرفت و زمینه ساز تحولات بعدی در تاریخ مصر و آفریقا گردید.
تأثیر جنگ جهانی دوم بر ملی گرایی در مصر
جنگ جهانی دوم نقش مهمی در تحول ملی گرایی در مصر ایفا کرد. در خلال جنگ، مصر به عنوان یک نقطه استراتژیک برای متفقین به شمار می رفت و کنترل مسیرهای تجاری و نظامی در شمال آفریقا به ویژه در راستای انتقال نیرو و منابع به مناطق نفت خیز خاورمیانه، اولویت بالایی داشت. این وضعیت باعث شد که مصر از نظر سیاسی و اقتصادی به محور توجه کشورهای متفق، به ویژه بریتانیا، تبدیل شود.
این جنگ نه تنها دیالوگ های جدیدی درباره هویت ملی و استقلال شکل داد، بلکه همچنین به بروز تفکرات و ایده های قومی و ملی گرایانه منجر شد. ملی گرایان مصری از این موقعیت استفاده کردند تا نارضایتی های خود را برملا کرده و خواسته هایشان را برای استقلال و پایان دادن به سلطه بریتانیا مطرح کنند. در این دوران، احزاب سیاسی و گروه های ملی گرا به طور فزاینده ای به تقویت هویت ملی و استقلال اقتصادی تأکید کردند و تعداد بیشتری از مصری ها در تلاش های مستقیم برای براندازی استبداد استعماری شرکت کردند.
در نتیجه، جنگ جهانی دوم نه تنها زمینه ساز اتحاد و همبستگی ملی در مصر شد، بلکه به شکل گیری اعتراضات و تحرکات مردمی علیه حکومت بریتانیا دامن زد. به طوری که پس از پایان جنگ، مصر به صحنه ای از ناآرامی ها و تقاضاهای عمومی برای استقلال تبدیل گردید. این تحولات، مقدمه ای برای وقوع انقلاب 1952 و تغییرات بنیادین سیاسی در مصر و تأثیر آن بر کشورهای دیگر آفریقایی شد.
رویکردهای مختلف به استقلال اقتصادی
پس از جنگ جهانی دوم، مسئله استقلال اقتصادی به یکی از مسائلی تبدیل شد که تمامی گروه های سیاسی در مصر به آن توجه کردند. در این پرتو، سه رویکرد مختلف به این مهم شکل گرفت: رویکرد لیبرالی، اسلامی و ملی گرایانه.
گروه اول، حزب موسوم به «حزب مؤسسه سعد» (SIP)، نماینده سنت لیبرالی در میان سلطنت طلبان بود. با این حال، این گروه به دلیل تاریخچه شان در سازش با منافع تجاری خارجی و حمایت از دربار سلطنتی که به نظر می رسید دچار انحطاط شده، اعتبار خود را از دست داده بود. این وضعیت باعث شد تا بسیاری از مصری ها به این حزب بی اعتماد شوند و احساس کنند که نمی توانند برای دستیابی به استقلال اقتصادی به آن اتکا کنند.
در مقابل، «برادران مسلمان» با هدف ایجاد یک دولت اسلامی و ملی، به مخالفت با رویکرد لیبرالی پرداخته و تلاش کردند تا منافع غرب محور را از بین ببرند. این گروه که به دنبال تأسیس نظامی بر پایه اصول اسلامی بودند، در برابر فشارها و مخالفت ها از جمله ترور نخست وزیر SIP، محمود النکریش پاشا، از خود واکنش نشان دادند و نفوذ خود را در صحنه سیاسی قویاً تقویت کردند.
گروه سوم، افسران آزاد بودند که از میان جوانان ارتش مصری برآمدند. این گروه که بر مبنای طبقات پایین تر جامعه شکل گرفت، به دنبال کابوسی از نابرابری ها و ناعدالتی ها در ساختار اقتصادی و اجتماعی بودند. آن ها استراتژی های ناسیونالیستی را در پیش گرفتند که بر ایجاد صنعت محلی و توسعه اقتصادی تأکید داشت و هدف آن ها تامین منابع برقی از طریق سدسازی بر روی رود نیل بود.
این رویکردهای مختلف، به نوبه خود، شکل دهنده انتخابات سیاسی و تحولات بعدی در تاریخ مصر و همچنین تأثیر عمیق بر دیگر کشورها در قاره آفریقا شدند. کوشش ها برای دستیابی به استقلال اقتصادی، هر یک به شیوه ای متفاوت، مسیرهایی را برای تحول و تغییر در پی داشت که زمینه ساز انقلاب های آینده گردید.
ظهور برادران مسلمان و مخالفت با لیبرال ها
در دهه 1940، «برادران مسلمان» به عنوان یکی از گروه های مهم و تأثیرگذار در سیاست مصر ظهور کردند. این سازمان با هدف ایجاد یک دولت اسلامی و انحلال تمایلات غربی در جامعه ایجاد شد و به سرعت توانست توجه و حمایت شمار زیادی از مردم را به خود جلب کند. برادران مسلمان به عنوان یک جنبش سیاسی، اجتماعی و مذهبی، آغاز به نقد و مخالفت با احزاب لیبرال از جمله «حزب مؤسسه سعد» کردند که به نظر می رسید نماینده منافع بیگانه و انحطاط ایدئولوژیک باشند.
مخالفت برادران مسلمان با لیبرال ها نه تنها به دلایل ایدئولوژیک بلکه به خاطر نارضایتی های اجتماعی و اقتصادی معطوف بود. آن ها معتقد بودند که لیبرال ها بر اساس منافع خارجی عمل می کنند و قادر نیستند به نیازهای واقعی مردم پاسخ دهند. در نتیجه، برادران مسلمان به سمت برقراری یک نظام اجتماعی-اقتصادی بر پایه اصول اسلامی حرکت کردند و سعی کردند تا وابستگی به کشورهای غربی را کاهش دهند.
این تنش ها به اوج خود رسید و در سال 1948، برادران مسلمان نسبت به برخی از اعمال احزاب لیبرال واکنش نشان دادند. ترور نخست وزیر وقت، محمود النکریش پاشا، که خواستار انحلال این گروه بود، در واقع رویدادی کلیدی در تاریخ سیاسی مصر به شمار می رفت. این ترور نشان دهنده شدت تنش ها و سرکوب های ناشی از اندیشه های مختلف سیاسی در مصر بود که منجر به خفقان سیاسی و مقابله جویی میان این دو جریان شد.
پاسخ رژیم نسبت به این تنش ها شامل دستگیری های گسترده و اعمال فشار بر برادران مسلمان بود. این فشارها به رهبری آن ها، حسن البنا، منجر به ترور و از بین رفتن این رهبر برجسته شد. این رویدادها منجر به تشدید درگیری ها و تغییر معادلات سیاسی در مصر گردید و برادران مسلمان را به عنوان یک نیروی مخالف قوی و سازمان یافته در صحنه سیاسی برجسته کرد. ظهور این گروه و مخالفت آن با تهدید لیبرالیسم به زودی به مثابه یک نقطه عطف در تاریخ مصر و تحولات اجتماعی در سطح کشورهای عربی تبدیل شد.
افسران آزاد و رویکرد ملی گرایانه
در دهه 1950، گروهی از افسران جوان ارتش مصر با نام «افسران آزاد» ظهور کردند که از میان طبقات متوسط و پایین جامعه برآمده بودند. این گروه به ویژه به دلیل تحصیلات خود در انگلیس و تربیت نظامی تحت کنترل بریتانیا، با یک دیدگاه ملی گرایانه و آرمان گرا وارد عرصه سیاسی شدند. افسران آزاد به شدت از نابرابری های اجتماعی و اقتصادی در کشور شاکی بودند و به دنبال تغییر بنیادین در نظام سیاسی و اقتصادی مصر بودند.
این گروه به جای ادامه راه حل های لیبرالی که توسط الاحزاب موجود ارائه شده بود، رویکردی ملی گرایانه و انقلابی در پیش گرفتند. آن ها بر ایجاد یک دولت مستقل و خودکفا تأکید کردند و می خواستند به جای وابستگی به واردات و کمک های خارجی، تولید داخلی را تقویت کنند. یکی از اولویت های اصلی آن ها توسعه صنعت به ویژه در بخش نساجی و تأمین انرژی از طریق سدسازی بر روی رود نیل بود. این دیدگاه اقتصادی که از دل ملی گرایی آن ها برآمده بود، به دنبال تحقق استقلال واقعی برای کشور بود.
افسران آزاد احساس می کردند که برای دستیابی به اهداف خود باید به دربار سلطنتی و حامیان سیاسی آن حمله کنند. در 22 و 23 ژوئیه 1952، این گروه یک کودتا را به رهبری سرهنگ جمال عبدالناصر علیه پادشاه فاروق انجام داد و در پی آن گروه در نظر داشتند تا یک دولت جدید و جمهوری برپا کنند. این کودتا به شکلی کاملاً سریع و قاطع انجام شد و به شکست نظام سلطنتی و تغییر ساختار سیاسی منجر گردید.
پس از موفقیت کودتا، افسران آزاد با به وجود آوردن شورای فرماندهی انقلاب (RCC) و اعلام جمهوری در 18 ژوئن 1953 به رهبری جمال عبدالناصر، توانستند به شکل دهی به آینده سیاسی مصر کمک کنند. این تغییرات نه تنها به برقراری حاکمیت ملی در مصر بیانجامید، بلکه الهام بخش دیگر کشورهای عربی و آفریقایی برای دنبال کردن مسیر استقلال و خودکفایی شد و به گسترش احساسات ملی گرایانه در منطقه دامن زد.
اعلام جمهوری و سقوط پادشاهی
پس از کودتای موفق افسران آزاد در ژوئیه 1952، مصر به سرعت به سمت تغییرات سیاسی بنیادینی پیش رفت. این کودتا، که به رهبری سرهنگ جمال عبدالناصر انجام شد، منجر به سرنگونی پادشاه فاروق و پایان سلطنت در مصر گردید. در این رویداد تاریخی، افسران آزاد بر احساسات ملی گرایانه و نارضایتی عمومی از شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور تأکید کردند و به رسمیت شناختن یک نظام جدید سیاسی را خواستار شدند.
پس از سقوط پادشاهی، افسران آزاد با تشکیل شورای فرماندهی انقلاب (RCC) در پی به چالش کشیدن مناسبات قبلی و دگرگونی در ساختار حکومتی بودند. آن ها خواهان برقراری یک جمهوری با ویژگی های نوین و پیشرفته بودند که به تأمین حقوق اجتماعی و اقتصادی مردم مصر توجه کند. در تاریخ 18 ژوئن 1953، این تحولات به شکل رسمی اعلام شد و جایی که مصر به یک جمهوری تبدیل گردید و جمال عبدالناصر به عنوان رئیس شورای فرماندهی انقلاب و در واقع پادشاه جدید مصر شناخته شد.
اعلام جمهوری به طور خاص نمادی از تغییر در سیاست و فرهنگ مصری بود. این تحول به بسیاری از مردم امید داد که می توانند دموکراسی و رفاه اقتصادی را در کشور خود تجربه کنند. همچنین تحولاتی که در این دوران رخ داد، به رشد و تقویت جنبش های ملی گرایانه در کشورهای دیگر آفریقایی و عربی کمک کرد، به طوری که مصری ها به عنوان پیشگامان چنین حرکتی شناخته شدند.
با این حال، این تغییرات با چالش های زیادی نیز همراه بود. ساختار جدید حاکمیتی که به تدریج برآمد، باید بر نارضایتی های اجتماعی، نابرابری های اقتصادی و نیز تهدیدات خارجی از جمله نفوذ بریتانیا و ایجاد بی ثباتی در منطقه پاسخ می داد. در این جهات، ناصر به سرعت بر رفتارهای سیاسی و انتخاباتی نظارت می کرد و در تلاش بود تا قدرت و نفوذ خود را در جامعه تثبیت کند.
در نهایت، سقوط سلطنت و اعلام جمهوری در مصر نه تنها یک نقطه عطف مهم در تاریخ سیاسی این کشور بود، بلکه به عنوان یک مدل از دگرگونی در خاورمیانه و آفریقا تبدیل شد که الهام بخش دیگر جوامع برای تحقق استقلال و خودکفایی گردید.
برنامه های ناصر برای سد آسوان
جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، به عنوان یک رهبر ملی گرا و انقلابی، طرح های جاه طلبانه ای برای توسعه اقتصادی و اجتماعی کشور خود داشت. یکی از پروژه های کلیدی ناصر، ساخت سد آسوان بود. این سد، نه تنها به عنوان یک پروژه بزرگ مهندسی شناخته می شد بلکه به عنوان نمادی از اراده ملی برای استقلال اقتصادی و پایان وابستگی به قدرت های خارجی نیز مطرح گردید.
ناصر بر این باور بود که برای تحقق اهداف بلندپروازانه اش در زمینه صنعتی و اقتصادی، باید قدرتی مستقل در تأمین منابع آب و انرژی در کشور به وجود آورد. سد آسوان به عنوان یکی از بزرگ ترین پروژه های آب رسانی در تاریخ مصر، چشم اندازی نوین برای کشاورزی و تولید برق در کشور فراهم می آورد. با بهره برداری از این منابع، ناصر می توانست وابستگی مصر به صادرات مواد خام را کاهش داده و از واردات مواد غذایی و انرژی خودکفا شود.
در ابتدا، ناصر به دنبال تأمین منابع مالی برای این پروژه بود. اما پس از آن که نتوانست از ایالات متحده و بانک جهانی برای تأمین مالی این پروژه حمایت بگیرد، ناصر تصمیم گرفت تا ملی سازی کانال سوئز را انجام دهد. او به این نتیجه رسید که با قدرت بخشیدن به این پروژه بزرگ، می تواند مالیات و درآمد را از درآمدهای کانال سوئز به دست بیاورد. به این ترتیب، ملی سازی کانال سوئز به یک استراتژی اقتصادی برای تأمین بودجه مورد نیاز برای ساخت سد آسوان تبدیل شد.
ساخت سد آسوان که در سال 1960 شروع شد، تحولی عظیم در ساختار اقتصادی مصر به وجود آورد. این سد به تثبیت سیستم آبیاری و بهبود کشت در مناطق کشاورزی کمک کرد و همچنین تولید برق را به شکل چشم گیری افزایش داد. تأمین منابع برق برای صنایع جدید به نوبه خود باعث رشد و شکوفایی صنایع داخلی شد و اطمینان حاصل کرد که مصر در جاده ای مستقل به سمت توسعه پایدار حرکت می کند.
به علاوه، ساخت سد آسوان نقش مهمی در ارتقاء موقعیت مصر به عنوان یک قدرت منطقه ای ایفا کرد. ناصر به عنوان یک رهبر کارآمد و یک قهرمان ملی شناخته شد که توانسته بود استقلال اقتصادی و تأمین منافع ملی را در پی ریزی کند. این پروژه همچنین توجه بسیاری از کشورهای دیگر به ویژه کشورهای عربی و آفریقایی را جلب کرد و الگوی مناسبی برای توسعه خودکفایی در این مناطق بود.
ملی سازی کانال سوئز و واکنش ها
در 26 ژوئیه 1956، جمال عبدالناصر، رئیس جمهور مصر، اعلام کرد که کانال سوئز ملی سازی می شود. این تصمیم تاریخی که به دنبال ناکامی در تأمین مالی سد آسوان از سوی ایالات متحده و بانک جهانی اتخاذ شد، به طور قابل توجهی بر معادلات سیاسی و اقتصادی در منطقه و جهان تأثیر گذاشت. ناصر با این اقدام به دنبال تأمین منابع مالی برای پروژه های بزرگ داخلی و همچنین ساقط کردن تسلط کشورهای استعمارگر بر یکی از مهم ترین آبراه های جهانی بود.
نقش کانال سوئز به عنوان یک مسیر حیاتی برای تجارت و انتقال نفت در سطح بین المللی، موجب نگرانی شدید بریتانیا و فرانسه شد. این دو کشور که به شدت به کنترل کانال و تأمین منافع اقتصادی خود وابسته بودند، نتوانستند از تصمیم ناصر به سادگی عبور کنند. بنابراین، واکنش هایی شدید و نظامی نسبت به این اقدام مصر شکل گرفت.
پس از ملی سازی کانال سوئز، بریتانیا و فرانسه متحد شدند تا علیه ناصر و حکومت وی دست به اقدام نظامی بزنند. آن ها در نظر داشتند از طریق مداخله نظامی و اشغال دوباره کانال، کنترل خود را بر این مسیر استراتژیک بازپس گیرند. این تحرکات با حمایت اسراییل، که به دنبال تقویت موقعیت خود در منطقه بود، وارد فاز جدیدی شد و در نهایت به تهاجم سه گانه در اکتبر 1956 منجر گردید.
برخی از نیروهای نظامی از جمله بریتانیا و فرانسه در پی تهاجم به ساحل کانال و تصرف مناطق استراتژیک ورود پیدا کردند. در مقابل، ناصر با مقاومت خلقی و تکیه بر احساسات ملی گرایانه مصری ها، به دفاع از کشورش پرداخت. این نبرد به سرعت به یک بحران بین المللی تبدیل شد و توجهات جهانی را به خود جلب کرد.
در نهایت، با فشارهای بین المللی از سوی ایالات متحده و شوروی، نیروهای متجاوز مجبور به عقب نشینی شدند. اوج این بحران در پیامدهای سیاسی آن در سطح کلان نمایان شد. نتایج این اقدام نه تنها تأثیرات عمیقی بر مصر داشت، بلکه درس های قابل توجهی را برای دیگر کشورهای مستعمره و در حال توسعه در جهان به همراه آورد.
ملی سازی کانال سوئز در واقع نمادی از استقلال طلبی و اراده ملی مردم مصر برای رهایی از تسلط خارجی به شمار می رفت. این اقدام همچنین الهام بخش دیگر جنبش های ملی گرایانه در آفریقا و آسیا شد و نمایانگر نقش مصر به عنوان یک قدرت منطقه ای جدید و پایه گذار در تغییر معادلات جهانی طی دوران جنگ سرد گردید.
تهاجم سه گانه و فشار بین المللی
تهاجم سه گانه به مصر در اکتبر 1956، نتیجه تصمیمات استعماری و رویکردهای تهاجمی بریتانیا، فرانسه و اسراییل علیه دولت ملی گرای جمال عبدالناصر بود. این کشورها که با ملی سازی کانال سوئز و اقدام های ناصر در زمینه استقلال اقتصادی و سیاسی مواجه شده بودند، با هدف بازپس گیری کنترل کانال و تضعیف نفوذ ناصر، یک خط مشی نظامی را در پیش گرفتند. این تهاجم، به عنوان یک نقطه عطف در تاریخ معاصر نه تنها برای مصر بلکه برای تمام کشورهای در حال توسعه به شمار می رفت.
نخستین قدم در این تهاجم، همکاری بین بریتانیا و فرانسه بود. این دو کشور که منافع اقتصادی و استراتژیکی در کانال سوئز داشتند، به همراه اسراییل که به دنبال تقویت امنیت خود در برابر مصر بود، یک نقشه نظامی را طراحی کردند. در 29 اکتبر 1956، اسراییل حمله به صحرای سینا را آغاز کرد و دو روز بعد، نیروهای بریتانیایی و فرانسوی نیز با اعلام یک اولتیماتوم به مصر، به بمباران و اشغال کانال سوئز پرداختند.
واکنش ها به این تهاجم به سرعت در سطح بین المللی گسترش یافت. ایالات متحده، که تحت ریاست جمهوری آیزنهاور قرار داشت، از اقدام نظامی این کشورها به شدت انتقاد کرد و نگران بود که این عمل به افزایش تنش ها در خاورمیانه و دامن زدن به جنگ سرد منجر شود. آیزنهاور به ویژه به این موضوع توجه داشت که حمله به مصر می تواند بر ثبات منطقه تأثیر بگذارد و نفوذ شوروی را در کشورهای عربی افزایش دهد.
علی رغم پیشرفت های اولیه نیروهای متجاوز، فشارهای بین المللی و تظاهرات عمومی در سطح جهانی علیه این تهاجم به سرعت افزایش یافت. سازمان ملل با پیگیری یک قطعنامه برای توقف جنگ و خروج نیروهای متجاوز از مصر، وارد عمل شد. این اقدامات بین المللی به ویژه از سوی کشورهای غیرمتعهد و حتی برخی از کشورهای غربی، نشان دهنده مقاومت جامعه جهانی در برابر حاکمیت نظامی و استعماری بود.
نتیجه این بحران به سرعت روشن شد، زیرا در نهایت، بر خلاف انتظارات بریتانیا و فرانسه، نیروهای متجاوز مجبور به عقب نشینی شدند. خروج آن ها از مصر نشان دهنده شکست استراتژی استعمارگرانه و تضعیف موقعیت آن ها در خاورمیانه بود. تهاجم سه گانه و فشار بین المللی نه تنها به تقویت نفوذ ناصر در داخل مصر انجامید، بلکه الهام بخش جنبش های استقلال طلب دیگر در قاره های آسیا و آفریقا نیز شد و بداخلاقی کشورهای استعماری را در صحنه جهانی به وضوح نمایان ساخت.
تأثیر بحران سوئز بر آفریقا و جهان
بحران سوئز در سال 1956 نه تنها نقطه عطفی در تاریخ مصر بود، بلکه تأثیرات عمیق و گسترده ای در سطح قاره آفریقا و حتی در کل جهان به همراه داشت. این بحران، که به دنبال ملی سازی کانال سوئز و تهاجم سه گانه بریتانیا، فرانسه و اسراییل به مصر به وقوع پیوست، نشان دهنده انتقال قدرت از دستان کشورهای استعماری به سوی دو ابرقدرت جهانی، یعنی ایالات متحده و شوروی، بود. این واقعیت به یک تحول بنیادین در ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشورهای در حال توسعه منجر گردید.
یکی از اولین تأثیرات بحران سوئز، تقویت روحیه ملی گرایی و استقلال طلبی در قاره آفریقا بود. موفقیت ناصر در مقابل قوای استعماری نه تنها الهام بخش مصری ها بلکه به عنوان نمادی از مقاومت در برابر سلطه گری برای سایر کشورهای آفریقایی تبدیل شد. بسیاری از کشورهای قاره شروع به بازنگری در سیاست های خود کردند و به سمت تغییرات بنیادین و مطالبه استقلال از قدرت های خارجی حرکت کردند. این امر باعث شد که با افزایش فشارها و نارضایتی های عمومی، موجی از انقلاب ها و تغییرات سیاسی در آفریقا شکل گیرد.
علاوه بر تأثیرات داخلی، بحران سوئز همچنین تأثیرات بین المللی داشت. شورای امنیت سازمان ملل، تحت فشار ایالات متحده و شوروی، با تصویب قطعنامه هایی به تهاجم سه گانه پایان داد و به این ترتیب به عنوان یک نهاد بین المللی ایفای نقش کرد. این اتفاقات نشان دهنده تغییر قدرت در دنیای دیپلماتیک و سیاست جهانی بود و بر مأموریت کشورهای دیگر در زمینه مبارزه با استعماری گری تأثیر گذاشت.
از سوی دیگر، بحران سوئز موجب افزایش تنش ها در جنگ سرد شد. ایالات متحده، با توجه به تحولات خاورمیانه، در تلاش بود تا نفوذ شوروی را در این منطقه کاهش دهد و از این رو به حمایت از جنبش های ملی گرایانه و انقلابی در آفریقا و آسیا توجه بیشتری کرد. به تبع این نگرش، بسیاری از کشورهای آفریقایی، به ویژه آن هایی که به دنبال استقلال بودند، از ابتکارات اقتصادی و اجتماعی جدید استقبال کردند و تلاش کردند تا از دخالت های خارجی جلوگیری کنند.
در نهایت، بحران سوئز چهره جدیدی از دیپلماسی و روابط بین الملل را به نمایش گذاشت. کشورهای غربی به شدت تحت فشار قرار گرفتند و فهمیدند که زمان تغییر و نوآوری در سیاست های خارجی فرا رسیده است. این تحولات به نوبه خود به گسترش اصول عدالت اجتماعی و حقوق بشر در سطح جهانی کمک کرد و زمینه را برای پذیرش برخی از ارزش های دموکراتیک در ممالک مختلف فراهم نمود.