انقلاب روسیه 1917: از سقوط تزار تا ظهور اتحاد جماهیر شوروی

سال 1917 برای روسیه، سالی پر از تلاطم و دگرگونی بود. در این سال، قدرت دو بار دست به دست شد. ابتدا، در انقلاب فوریه، حکومت تزاری سرنگون گردید و جای خود را به دو دولت انقلابی داد: یک دولت عمدتاً لیبرال و یک دولت سوسیالیستی. اما این دوران دوگانگی و سردرگمی چندان به طول نینجامید.

در انقلاب اکتبر، گروهی حاشیه‌ای اما مصمم از سوسیالیست‌ها، به رهبری ولادیمیر لنین، قدرت را به دست گرفتند و اولین دولت سوسیالیستی جهان را بنا نهادند. اگرچه انقلاب فوریه جرقه‌ای برای یک انقلاب اجتماعی واقعی در روسیه بود، اما ناکارآمدی و اختلاف بین دولت‌های رقیب، خلأ قدرتی ایجاد کرد که لنین و بلشویک‌ها از آن بهره بردند و تحت پوشش این انقلاب، کودتای خود را به اجرا گذاشتند و زمام امور را در دست گرفتند.

این تحولات سرآغازی بود برای تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی و اجتماعی روسیه و شکل‌گیری دورانی جدید در تاریخ این کشور.

دهه‌ها نارضایتی: زمینه‌های شکل‌گیری انقلاب روسیه

در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تنش‌ها میان تزارهای خودکامه روسیه و مردم، به دلیل فقدان نمایندگی، حقوق پایمال شده، اختلاف نظر بر سر قوانین و ظهور ایدئولوژی‌های جدید، به تدریج افزایش یافت. در مقابل، اروپای غربی با پیشرفت‌های دموکراتیک خود، تضادی آشکار با روسیه ایجاد کرده بود و روسیه به طور فزاینده‌ای عقب‌مانده تلقی می‌شد.

چالش‌های جدی سوسیالیستی و لیبرالی در برابر حکومت تزاری شکل گرفت. انقلاب 1905، اگرچه به سرانجام نرسید، منجر به ایجاد شکلی محدود از پارلمان به نام دوما شد. اما تزارها هر زمان که صلاح می‌دیدند، دوما را منحل می‌کردند و حکومت ناکارآمد و فاسد آن‌ها، به شدت منفور شده بود. حتی عناصر میانه‌رو نیز به دنبال راهی برای به چالش کشیدن حاکمیت طولانی مدت تزار بودند.

تزارها با خشونت و سرکوب شدید به مخالفت‌ها پاسخ می‌دادند. اقلیتی از مخالفان به روش‌های رادیکالی مانند ترور متوسل می‌شدند که منجر به قتل تزارها و کارمندان آن‌ها شد. همزمان، طبقه کارگر فقیر شهری با تمایلات قوی سوسیالیستی و توده‌های عظیمی از دهقانان محروم از حقوق، در روسیه شکل گرفته بودند. اعتصابات کارگری به حدی گسترده شده بود که در سال 1914، برخی تردید داشتند که تزار بتواند ارتش را برای مقابله با اعتصاب‌کنندگان اعزام کند.

حتی افراد دموکرات نیز از حکومت تزاری ناامید شده و برای تغییر دست به اقدام زده بودند. برای روس‌های تحصیل‌کرده، رژیم تزاری به یک شوخی وحشتناک و نالایق تبدیل شده بود و این نارضایتی‌ها، بستر را برای وقوع انقلاب روسیه آماده می‌کرد.

جنگ جهانی اول: کاتالیزور انقلاب روسیه

جنگ جهانی اول (1914-1918) به منزله‌ی ناقوس مرگ برای رژیم تزاری بود. شور و هیجان اولیه عمومی پس از شکست‌های نظامی فروکش کرد و اتحاد و حمایت از تزار به شدت کاهش یافت. تزار فرماندهی ارتش را شخصا بر عهده گرفت، اما این اقدام تنها باعث شد که او بیش از پیش با فجایع جنگ مرتبط شود.

زیرساخت‌های روسیه برای یک جنگ تمام‌عیار ناکافی بود و این امر منجر به کمبود گسترده‌ی مواد غذایی، تورم و فروپاشی سیستم حمل‌ونقل شد. ناتوانی دولت مرکزی در مدیریت اوضاع، این مشکلات را تشدید کرد. با وجود این، ارتش روسیه تا حد زیادی دست‌نخورده باقی ماند، اما ایمان خود را به تزار از دست داده بود. راسپوتین، یک روحانی مرموز که بر خانواده‌ی سلطنتی نفوذ داشت، حکومت داخلی را بر اساس خواسته‌های خود تغییر می‌داد تا اینکه به قتل رسید و این امر بیش از پیش تزار را تضعیف کرد. یک سیاستمدار در این باره گفته بود: «آیا این حماقت است یا خیانت؟»

دوما، که در سال 1914 به تعلیق خود برای مدت جنگ رای داده بود، در سال 1915 خواستار بازگشت شد و تزار با این درخواست موافقت کرد. دوما پیشنهاد داد که با تشکیل «وزارت اعتماد ملی» به دولت رو به زوال تزار کمک کند، اما تزار این پیشنهاد را رد کرد. سپس احزاب اصلی در دوما، از جمله کادت‌ها، اکتوریست‌ها، ناسیونالیست‌ها و دیگران، با حمایت اس‌آرها، «بلوک ترقی‌خواه» را تشکیل دادند تا تزار را برای اقدام تحت فشار قرار دهند. اما او باز هم از گوش دادن امتناع کرد. این احتمالا آخرین فرصت واقعی او برای نجات حکومتش بود.

جنگ جهانی اول با ایجاد نارضایتی‌های گسترده و تضعیف پایه‌های حکومت تزاری، زمینه‌ی لازم برای وقوع انقلاب روسیه را فراهم کرد.

انقلاب فوریه: سقوط تزار و ظهور قدرت دوگانه

در سال 1917، روسیه بیش از هر زمان دیگری دچار تفرقه شده بود. دولت ناکارآمد تزار از یک سو و ادامه جنگ از سوی دیگر، خشم عمومی را برانگیخته بود. اعتصابات گسترده‌ای در اعتراض به حکومت تزار شکل گرفت. در پتروگراد (سن پترزبورگ کنونی)، پایتخت روسیه، بیش از دویست هزار نفر به خیابان‌ها ریختند و اعتراضات به دیگر شهرها نیز سرایت کرد. تزار دستور داد تا ارتش اعتصابات را سرکوب کند.

در ابتدا، سربازان در پتروگراد به سوی معترضان شلیک کردند، اما سپس شورش کرده و به آن‌ها پیوستند و آن‌ها را مسلح کردند. جمعیت خشمگین نیز به سمت نیروهای پلیس حمله‌ور شد. رهبرانی در خیابان‌ها پدیدار شدند، نه از میان انقلابیون حرفه‌ای، بلکه از میان مردمی که ناگهان الهام گرفته بودند. زندانیان آزاد شده به غارت و چپاول پرداختند و اوباش تشکیل شدند. در این آشوب‌ها، عده‌ای کشته، مجروح و مورد تجاوز قرار گرفتند.

دوما، که عمدتاً از لیبرال‌ها و اشراف تشکیل شده بود، به تزار هشدار داد که تنها امتیازدهی از سوی دولتش می‌تواند آشوب‌ها را متوقف کند، اما تزار در پاسخ، دوما را منحل کرد. سپس اعضای دوما، دولت موقت اضطراری را تشکیل دادند. همزمان، رهبران سوسیالیست نیز شروع به تشکیل دولت رقیب به نام شورای پترزبورگ کردند. هیئت اجرایی اولیه شوراها خالی از کارگران واقعی و مملو از روشنفکرانی بود که تلاش می‌کردند کنترل اوضاع را به دست بگیرند. در نهایت، شورا و دولت موقت توافق کردند که در یک سیستم موسوم به «قدرت دوگانه/اقتدار دوگانه» با یکدیگر همکاری کنند.

در عمل، دولت موقت چاره‌ای جز موافقت نداشت، زیرا شوراها کنترل موثر تاسیسات کلیدی را در دست داشتند. هدف این بود که تا زمان تشکیل مجلس مؤسسان و ایجاد ساختار جدید حکومتی، به حکومت ادامه دهند. حمایت از تزار به سرعت کاهش یافت، حتی با وجود اینکه دولت موقت انتخابی نبود و ضعیف عمل می‌کرد. با این حال، دولت موقت از حمایت ارتش و بوروکراسی برخوردار بود. شوراها می‌توانستند قدرت کامل را به دست بگیرند، اما رهبران غیربلشویک آن‌ها از این کار خودداری کردند، بخشی به این دلیل که معتقد بودند قبل از انقلاب سوسیالیستی، به یک دولت سرمایه‌داری و بورژوازی نیاز است، بخشی به این دلیل که از وقوع جنگ داخلی می‌ترسیدند و بخشی نیز به این دلیل که شک داشتند بتوانند اوباش را واقعاً کنترل کنند.

در این مرحله، تزار متوجه شد که ارتش از او حمایت نخواهد کرد و به نمایندگی از خود و پسرش، از سلطنت کناره‌گیری کرد. جانشین جدید، میخائیل رومانوف، از پذیرش تاج و تخت خودداری کرد و به این ترتیب، سیصد سال حکومت خاندان رومانوف به پایان رسید. رومانوف‌ها بعدها به طور دسته‌جمعی اعدام شدند. انقلاب سپس در سراسر روسیه گسترش یافت و دوماهای کوچک و شوراهای موازی در شهرهای بزرگ، ارتش و سایر نقاط تشکیل شد تا کنترل امور را در دست بگیرند. مخالفت چندانی وجود نداشت. در مجموع، در طول این تغییر و تحولات، چند هزار نفر جان خود را از دست دادند. در این مرحله، انقلاب بیشتر توسط تاریست‌های سابق - اعضای بلندپایه ارتش، اشراف عضو دوما و دیگران - به پیش برده می‌شد تا توسط گروه انقلابیون حرفه‌ای روسیه.

ماه‌های پرآشوب: تزلزل دولت موقت و ظهور لنین

در حالی که دولت موقت تلاش می‌کرد راهی برای برون‌رفت روسیه از بحران‌های متعدد پیدا کند، جنگ جهانی اول همچنان ادامه داشت. به جز بلشویک‌ها و سلطنت‌طلبان، سایر گروه‌ها در ابتدا در یک دوره شادی مشترک با یکدیگر همکاری می‌کردند و قوانینی برای اصلاح جنبه‌هایی از روسیه تصویب شد. با این حال، مسائل مربوط به زمین و جنگ به تعویق انداخته شد و همین مسائل، دولت موقت را به نابودی کشاند، زیرا جناح‌های آن به طور فزاینده‌ای به سمت چپ و راست متمایل می‌شدند.

در سراسر روسیه، دولت مرکزی از هم پاشید و هزاران کمیته موقت و محلی برای حکومت تشکیل شد. مهم‌ترین این کمیته‌ها، نهادهای روستایی/دهقانی بودند که بر اساس کمون‌های قدیمی شکل گرفته بودند و سازماندهی تصرف زمین از اشراف زمین‌دار را بر عهده داشتند. مورخانی مانند فیگس این وضعیت را نه صرفاً "قدرت دوگانه"، بلکه "تکثری از قدرت‌های محلی" توصیف کرده‌اند.

زمانی که شوراهای ضد جنگ متوجه شدند که وزیر امور خارجه جدید، اهداف جنگی قدیمی تزار را حفظ کرده است (تا حدی به این دلیل که روسیه برای جلوگیری از ورشکستگی به اعتبارات و وام‌های متحدانش وابسته بود)، تظاهرات منجر به ایجاد یک دولت ائتلافی جدید نیمه سوسیالیستی شد. انقلابیون قدیمی اکنون به روسیه بازگشتند، از جمله فردی به نام لنین که به زودی بر جناح بلشویک تسلط یافت. لنین در تزهای آوریل خود و جاهای دیگر، خواستار دوری بلشویک‌ها از دولت موقت و آماده شدن برای یک انقلاب جدید شد، دیدگاهی که بسیاری از همکارانش علناً با آن مخالف بودند. اولین "کنگره سراسری شوراهای روسیه" نشان داد که سوسیالیست‌ها بر سر چگونگی ادامه کار عمیقاً دچار اختلاف نظر هستند و بلشویک‌ها در اقلیت قرار دارند.

این دوره پرآشوب با تضعیف بیش از پیش دولت موقت و ظهور چهره‌ای مصمم مانند لنین، شرایط را برای به قدرت رسیدن بلشویک‌ها در انقلاب اکتبر مهیا کرد.

روزهای جولای: ناکامی و تبعات آن برای بلشویک‌ها

با ادامه جنگ، بلشویک‌های ضد جنگ شاهد افزایش حمایت‌ها از خود بودند. در روزهای 3 تا 5 جولای، یک قیام مسلحانه آشفته توسط سربازان و کارگران به نام شوراها با شکست مواجه شد. این رویدادها به "روزهای جولای" معروف شدند. مورخان در مورد اینکه چه کسی واقعاً پشت این شورش بود، اختلاف نظر دارند. پایپس استدلال می‌کند که این یک کودتای نافرجام به رهبری فرماندهی عالی بلشویک‌ها بود، اما فیگس در کتاب خود "تراژدی یک ملت" روایتی قانع‌کننده ارائه می‌دهد که استدلال می‌کند این قیام زمانی آغاز شد که دولت موقت تلاش کرد یک واحد سرباز طرفدار بلشویک را به خط مقدم منتقل کند. آن‌ها قیام کردند، مردم به آن‌ها پیوستند و بلشویک‌ها و آنارشیست‌های سطح پایین این شورش را به پیش بردند. بلشویک‌های رده بالا مانند لنین از صدور دستور تصرف قدرت یا حتی دادن جهت یا برکت به این شورش خودداری کردند و جمعیت به طور بی‌هدف سرگردان بودند، در حالی که اگر کسی آن‌ها را در مسیر درست قرار می‌داد، به راحتی می‌توانستند قدرت را به دست بگیرند. پس از این وقایع، دولت بلشویک‌های اصلی را دستگیر کرد و لنین از کشور گریخت و شهرتش به عنوان یک انقلابی به دلیل عدم آمادگی‌اش تضعیف شد.

اندکی پس از آن، کرنسکی به نخست‌وزیری یک ائتلاف جدید رسید که هر دو جناح چپ و راست را به خود جذب می‌کرد، زیرا او تلاش می‌کرد یک مسیر میانه را ایجاد کند. کرنسکی اسماً سوسیالیست بود، اما در عمل به طبقه متوسط نزدیک‌تر بود و ارائه و سبک او در ابتدا برای لیبرال‌ها و سوسیالیست‌ها جذاب بود. کرنسکی به بلشویک‌ها حمله کرد و لنین را مزدور آلمان نامید (لنین همچنان از نیروهای آلمانی پول دریافت می‌کرد) و بلشویک‌ها در آشفتگی جدی قرار گرفتند. آن‌ها می‌توانستند نابود شوند و صدها نفر به اتهام خیانت دستگیر شدند، اما سایر جناح‌های سوسیالیست از آن‌ها دفاع کردند. بلشویک‌ها وقتی شرایط برعکس می‌شد، چنین لطفی در حق دیگران روا نمی‌داشتند.

مداخله راست‌گرایان: ماجرای کورنیلوف و پیامدهای آن

در اوت 1917، به نظر می‌رسید ژنرال کورنیلوف، که مدت‌ها بود از کودتای راست‌گرایان بیم داشت، تلاش کرد تا قدرت را به دست گیرد، زیرا می‌ترسید شوراها قدرت را به دست بگیرند. با این حال، مورخان معتقدند که این "کودتا" بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی بود که به نظر می‌رسید و در واقع اصلاً یک کودتا نبود. کورنیلوف تلاش کرد تا کرنسکی را متقاعد کند که برنامه‌ای از اصلاحات را بپذیرد که در عمل روسیه را تحت یک دیکتاتوری راست‌گرا قرار می‌داد، اما او این پیشنهاد را از طرف دولت موقت برای محافظت از آن در برابر شوراها ارائه کرد، نه برای اینکه قدرت را برای خود تصاحب کند.

پس از آن، مجموعه‌ای از سردرگمی‌ها رخ داد، زیرا یک واسطه احتمالاً دیوانه بین کرنسکی و کورنیلوف این تصور را ایجاد کرد که کرنسکی اختیارات دیکتاتوری را به کورنیلوف پیشنهاد داده است، در حالی که همزمان به کرنسکی این تصور را می‌داد که کورنیلوف به تنهایی قدرت را به دست می‌گیرد. کرنسکی از این فرصت استفاده کرد تا کورنیلوف را به تلاش برای کودتا متهم کند تا حمایت‌ها را به دور خود جمع کند و با ادامه سردرگمی‌ها، کورنیلوف به این نتیجه رسید که کرنسکی زندانی بلشویک‌ها است و دستور داد نیروها برای آزاد کردن او به جلو حرکت کنند. هنگامی که نیروها به پتروگراد رسیدند، متوجه شدند که هیچ اتفاقی نیفتاده است و متوقف شدند. کرنسکی با طرفداران راست‌گرا که به کورنیلوف علاقه‌مند بودند، بدنام شد و با توسل به چپ‌ها، به طور مرگباری تضعیف شد، زیرا او موافقت کرده بود که شورای پتروگراد یک "گارد سرخ" متشکل از 40000 کارگر مسلح برای جلوگیری از ضد انقلابیونی مانند کورنیلوف تشکیل دهد. شوراها برای این کار به بلشویک‌ها نیاز داشتند، زیرا آن‌ها تنها کسانی بودند که می‌توانستند یک توده از سربازان محلی را فرماندهی کنند و اعاده حیثیت شدند. مردم معتقد بودند که بلشویک‌ها کورنیلوف را متوقف کرده‌اند.

صدها هزار نفر در اعتراض به عدم پیشرفت اعتصاب کردند و بار دیگر توسط کودتای راست‌گرایان رادیکال شدند. بلشویک‌ها اکنون به حزبی با حمایت بیشتر تبدیل شده بودند، حتی در حالی که رهبرانشان بر سر مسیر درست بحث می‌کردند، زیرا آن‌ها تقریباً تنها کسانی بودند که هنوز از قدرت خالص شوراها دفاع می‌کردند و همچنین احزاب اصلی سوسیالیست به دلیل تلاش‌هایشان برای همکاری با دولت، شکست‌خورده تلقی شده بودند. شعار بسیج‌کننده بلشویک‌ها "صلح، زمین و نان" محبوب بود. لنین تاکتیک خود را تغییر داد و تصرف زمین توسط دهقانان را به رسمیت شناخت و وعده توزیع مجدد زمین توسط بلشویک‌ها را داد. دهقانان اکنون شروع به حمایت از بلشویک‌ها و مخالفت با دولت موقت کردند که تا حدودی از زمین‌داران تشکیل شده بود و مخالف تصرف زمین بود. مهم است که تاکید کنیم بلشویک‌ها صرفاً به دلیل سیاست‌های خود حمایت نمی‌شدند، بلکه به این دلیل که به نظر می‌رسید پاسخ شوراها هستند.

انقلاب اکتبر: به قدرت رسیدن بلشویک‌ها

بلشویک‌ها پس از آنکه شورای پتروگراد را متقاعد کردند تا یک "کمیته نظامی انقلابی" (MRC) برای تسلیح و سازماندهی نیروها ایجاد کند، تصمیم گرفتند قدرت را به دست بگیرند. این تصمیم پس از آن گرفته شد که لنین توانست بر اکثریت رهبران حزب که مخالف این اقدام بودند، غلبه کند. اما او تاریخی را تعیین نکرد. لنین معتقد بود که این اقدام باید قبل از آنکه انتخابات مجلس مؤسسان، یک دولت انتخابی به روسیه بدهد که ممکن است نتوان آن را به چالش کشید، و قبل از آنکه کنگره سراسری شوراهای روسیه تشکیل شود، انجام شود تا بتوانند با در اختیار داشتن قدرت، بر آن مسلط شوند. بسیاری فکر می‌کردند اگر صبر کنند، قدرت به دستشان خواهد رسید. با سفر حامیان بلشویک در میان سربازان برای جذب آن‌ها، مشخص شد که MRC می‌تواند از حمایت نظامی قابل توجهی برخوردار شود.

در حالی که بلشویک‌ها تلاش برای کودتا را برای بحث بیشتر به تعویق می‌انداختند، حوادث دیگری از آن‌ها پیشی گرفت. دولت کرنسکی سرانجام واکنش نشان داد (به دلیل مقاله‌ای در یک روزنامه که در آن بلشویک‌های برجسته با کودتا مخالفت کرده بودند) و سعی کرد رهبران بلشویک و MRC را دستگیر کند و واحدهای ارتش بلشویک را به خط مقدم بفرستد. نیروها شورش کردند و MRC ساختمان‌های کلیدی را اشغال کرد. دولت موقت سربازان کمی در اختیار داشت و این سربازان تا حد زیادی بی‌طرف ماندند، در حالی که بلشویک‌ها گارد سرخ تروتسکی و ارتش را در اختیار داشتند. رهبران بلشویک که در عمل مردد بودند، به لطف اصرار لنین، مجبور به اقدام شدند و با عجله مسئولیت کودتا را بر عهده گرفتند. به نوعی، لنین و فرماندهی عالی بلشویک‌ها مسئولیت کمی در شروع کودتا داشتند و لنین - تقریباً به تنهایی - مسئولیت موفقیت در پایان را با به حرکت درآوردن سایر بلشویک‌ها بر عهده داشت. این کودتا بر خلاف فوریه، شاهد حضور جمعیت‌های بزرگ نبود.

سپس لنین از تصرف قدرت خبر داد و بلشویک‌ها سعی کردند بر دومین کنگره شوراها تأثیر بگذارند، اما تنها پس از آنکه سایر گروه‌های سوسیالیست در اعتراض از آن خارج شدند، اکثریت را به دست آوردند (اگرچه این موضوع، حداقل با برنامه لنین مطابقت داشت). این برای بلشویک‌ها کافی بود تا از شورا به عنوان پوششی برای کودتای خود استفاده کنند. لنین اکنون برای تأمین کنترل بر حزب بلشویک، که هنوز به جناح‌های مختلف تقسیم شده بود، اقدام کرد. همزمان با تصرف قدرت توسط گروه‌های سوسیالیست در سراسر روسیه، دولت دستگیر شد. کرنسکی پس از ناکامی تلاش‌هایش برای سازماندهی مقاومت، فرار کرد. او بعداً در ایالات متحده به تدریس تاریخ پرداخت. لنین در واقع به زور وارد قدرت شده بود.

تحکیم قدرت بلشویک‌ها: از انقلاب تا ترور سرخ

کنگره شوراها که اکنون عمدتاً از بلشویک‌ها تشکیل شده بود، چندین فرمان جدید لنین را تصویب کرد و شورای کمیسرهای خلق را ایجاد کرد؛ یک دولت جدید بلشویکی. مخالفان معتقد بودند که دولت بلشویکی به سرعت شکست خواهد خورد و بر این اساس آماده شدند (یا بهتر است بگوییم، در آماده شدن ناکام ماندند)، و حتی در آن زمان نیز هیچ نیروی نظامی برای بازپس گیری قدرت وجود نداشت. انتخابات مجلس مؤسسان همچنان برگزار شد و بلشویک‌ها تنها یک چهارم آرا را به دست آوردند و آن را تعطیل کردند. توده‌های دهقانان (و تا حدی کارگران) اهمیتی به مجلس مؤسسان نمی‌دادند، زیرا اکنون شوراهای محلی خود را داشتند. سپس بلشویک‌ها بر یک ائتلاف با اس‌آرهای چپ تسلط یافتند، اما این غیربلشویک‌ها به سرعت کنار گذاشته شدند. بلشویک‌ها شروع به تغییر بافت روسیه کردند؛ به جنگ پایان دادند، پلیس مخفی جدیدی را معرفی کردند، اقتصاد را در دست گرفتند و بخش زیادی از دولت تزاری را لغو کردند.

آن‌ها شروع به تأمین قدرت از طریق یک سیاست دوگانه کردند که از بداهه‌پردازی و احساس درونی ناشی می‌شد: تمرکز دادن مقامات بالای دولتی در دستان یک دیکتاتوری کوچک و استفاده از ترور برای درهم شکستن مخالفان، در حالی که سطوح پایین حکومت را به طور کامل به شوراهای کارگری جدید، کمیته‌های سربازی و شوراهای دهقانی واگذار می‌کردند و اجازه می‌دادند که نفرت و تعصب انسانی این نهادهای جدید را به سمت درهم شکستن ساختارهای قدیمی سوق دهد. دهقانان اشراف را نابود کردند، سربازان افسران را نابود کردند، کارگران سرمایه‌داران را نابود کردند. "ترور سرخ" چند سال آینده که مورد نظر لنین بود و توسط بلشویک‌ها هدایت می‌شد، از این فوران عظیم نفرت متولد شد و محبوبیت یافت. سپس بلشویک‌ها به سراغ کنترل سطوح پایین‌تر رفتند.

نتیجه‌گیری: میراث انقلاب روسیه

پس از دو انقلاب در کمتر از یک سال، روسیه از یک امپراتوری خودکامه، از طریق دوره‌ای از هرج و مرج متغیر، به یک دولت بلشویکی با ظاهر سوسیالیستی تبدیل شد. با ظاهری سوسیالیستی، زیرا بلشویک‌ها تسلط چندانی بر حکومت نداشتند و تنها کنترل محدودی بر شوراها در خارج از شهرهای بزرگ داشتند و اینکه شیوه‌های آن‌ها واقعاً تا چه حد سوسیالیستی بود، جای بحث دارد. با وجود ادعاهایی که بعداً مطرح کردند، بلشویک‌ها برنامه‌ای برای چگونگی حکومت بر روسیه نداشتند و مجبور شدند برای حفظ قدرت و تداوم کارکرد روسیه، تصمیمات فوری و عمل‌گرایانه بگیرند.

یک جنگ داخلی لازم بود تا لنین و بلشویک‌ها بتوانند قدرت استبدادی خود را تثبیت کنند، اما دولت آن‌ها با نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (USSR) تاسیس شد و پس از مرگ لنین، به دست استالین که مستبدتر و خونخوارتر بود، افتاد. انقلابیون سوسیالیست در سراسر اروپا از موفقیت ظاهری روسیه دلگرم شدند و به تحریکات خود ادامه دادند، در حالی که بخش اعظم جهان با ترکیبی از ترس و نگرانی به روسیه نگاه می‌کرد.

تاریخ اروپا