زندگینامه ری بردبری: سلطان ژانر و خالق فارنهایت ۴۵۱

ری داگلاس بردبری (۲۲ اوت ۱۹۲۰ – ۵ ژوئن ۲۰۱۲) نویسندهی برجستهی آمریکایی بود که به طور تخصصی در ژانرهای مختلف ادبی فعالیت میکرد. او به ویژه برای آثارش در حوزهی فانتزی و علمی تخیلی شناخته میشود. بردبری با توانایی بینظیرش، عناصر ژانری را به جریان اصلی ادبیات وارد کرد و به این ترتیب، جایگاه ویژهای در تاریخ ادبیات به دست آورد. نام او با آثاری چون فارنهایت ۴۵۱، مجموعه داستانهای مریخی و شراب قاصدک گره خورده است.
نکات کلیدی درباره ری بردبری:
- نام کامل: ری داگلاس بردبری
- شهرت: نویسندهی آمریکایی علمی تخیلی
- تاریخ تولد: ۲۲ اوت ۱۹۲۰، واکیگان، ایلینوی
- والدین: لئونارد اسپالدینگ بردبری و استر بردبری (نام خانوادگی قبل از ازدواج: موبرگ)
- تاریخ فوت: ۵ ژوئن ۲۰۱۲، لس آنجلس، کالیفرنیا
- تحصیلات: دبیرستان لس آنجلس
- آثار برگزیده: مجموعه داستانهای مریخی (۱۹۵۰)، فارنهایت ۴۵۱ (۱۹۵۳)، شراب قاصدک (۱۹۵۷)، چیزی شریر از این راه میآید (۱۹۶۲)، من بدن الکتریکی را میخوانم (۱۹۶۹)
- جوایز و افتخارات برگزیده: جایزهی پرومتئوس (۱۹۸۴)، جایزهی امی (۱۹۹۴)، مدال مشارکت برجسته در ادبیات آمریکایی از بنیاد ملی کتاب (۲۰۰۰)، مدال ملی هنر (۲۰۰۴)، تقدیر ویژهی هیئت داوران جایزهی پولیتزر (۲۰۰۷)
- همسر: مارگوریت "مگی" مککلور (ازدواج: ۱۹۴۷-۲۰۰۳)
- فرزندان: سوزان بردبری، رامونا بردبری، بتینا بردبری، الکساندرا بردبری
- جملهی مشهور: "یادگیری رها کردن، باید قبل از یادگیری به دست آوردن آموخته شود. زندگی باید لمس شود، نه خفه. باید آرام باشی، بگذاری اتفاق بیفتد و گاهی هم با آن به جلو حرکت کنی."
سالهای نخستین زندگی ری بردبری
ری داگلاس بردبری در واکیگان، ایلینوی به دنیا آمد. پدرش، لئونارد اسپالدینگ بردبری، تکنسین تلفن و برق بود و مادرش، استر بردبری (با نام خانوادگی پیش از ازدواج موبرگ)، مهاجری از سوئد. او از نوادگان مری بردبری بود، زنی که در دادگاههای تفتیش عقاید سیلم به اتهام جادوگری محکوم شد، اما توانست از مجازات بگریزد تا اینکه تب و تاب جنونآمیز فروکش کرد و او رسماً تبرئه شد. ری بردبری تنها بازماندهی ادبی مری بردبری نبود؛ رالف والدو امرسون، نویسنده و فیلسوف تعالیگرا نیز نسب خود را به مری بردبری میرساند.
در دهههای ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰، خانوادهی بردبری برای یافتن شغل مناسب برای لئونارد، بین واکیگان و توسان، آریزونا در رفت و آمد بودند. سرانجام، در سال ۱۹۳۴، در لس آنجلس ساکن شدند، جایی که لئونارد توانست شغل ثابتی در یک شرکت سیمکشی پیدا کند. بردبری از سنین پایین به خواندن و نوشتن علاقه نشان داد و وقتی در نوجوانی در هالیوود بود، با نویسندگان حرفهای که تحسینشان میکرد، دوست شد و سعی کرد با آنها وقت بگذراند. باب اولسن، نویسندهی علمی تخیلی، به ویژه نقش یک مربی را برای او ایفا کرد و تا زمانی که بردبری ۱۶ ساله شد، به انجمن علمی تخیلی لس آنجلس پیوسته بود.
بردبری اغلب در نوجوانی وقت خود را صرف اسکیتسواری در خیابانهای هالیوود میکرد به این امید که نگاهی به ستارههای مورد علاقهاش بیندازد. برخلاف معمول، او هرگز زحمت نگرفتن گواهینامهی رانندگی را به خود نداد و در عوض بیشتر عمر خود از وسایل حمل و نقل عمومی یا دوچرخه استفاده میکرد. او تا زمان ازدواج با مارگوریت "مگی" مککلور در سن ۲۷ سالگی، در خانهی والدینش زندگی میکرد. مککلور اولین و تنها شریک عاطفی او بود و آنها در سال ۱۹۴۷ ازدواج کردند. این زوج چهار دختر به نامهای سوزان، رامونا، بتینا و الکساندرا داشتند؛ بتینا نیز مانند پدرش، در زمینهی فیلمنامهنویسی به فعالیت پرداخت.
داستانهای کوتاه علمی تخیلی (۱۹۳۸-۱۹۴۷)
- "معمای هولربوخن" (۱۹۳۸)
- "آیندهی فانتزی" (۱۹۳۸-۱۹۴۰)
- "آونگ" (۱۹۴۱)
- "دریاچه" (۱۹۴۴)
- "بازگشت به خانه" (۱۹۴۷)
- "کارناوال تاریک" (۱۹۴۷)
عشق دوران جوانی بردبری به علمی تخیلی و جامعهی طرفداران این ژانر، او را بر آن داشت تا اولین داستان خود را در سال ۱۹۳۸ منتشر کند. داستان کوتاه او به نام "معمای هولربوخن" درباره شخصیتی است که میتواند آینده را ببیند و زمان را متوقف کند. این داستان در سال ۱۹۳۸ در مجلهی هواداری (فنزین) "Imagination!" به مالکیت فارست جی. آکرمن منتشر شد. این داستان با انتقادهای گستردهای روبرو شد و حتی خود بردبری نیز اعتراف کرد که میدانست داستان خوبی نیست. با این حال، آکرمن در بردبری استعدادی بالقوه دید. او و دوست دخترش، موروژو، که ناشر فنزین دیگری بود، علاقه بردبری را تأمین مالی کردند و او را در سال ۱۹۳۹ به اولین کنوانسیون جهانی علمی تخیلی در شهر نیویورک فرستادند و سپس هزینهی فنزین خود بردبری، "آیندهی فانتزی" را پرداخت کردند.

"آیندهی فانتزی" چهار شماره منتشر کرد که تقریباً تماماً توسط بردبری نوشته شده بود و کمتر از ۱۰۰ نسخه فروخته شد. در سال ۱۹۳۹، او به انجمن بازیگران ویلشر Laraine Day پیوست، جایی که دو سال را صرف نوشتن و بازی در نمایشنامهها کرد. بار دیگر، کیفیت کار خود را پایینتر از حد انتظار یافت و برای مدت طولانی از نمایشنامهنویسی دست کشید. در عوض، به محافل علمی تخیلی و داستانهای کوتاه بازگشت و شروع به تقویت مهارتهای نویسندگی خود در آنجا کرد.
در سال ۱۹۴۱، بردبری اولین اثر پولی خود را منتشر کرد: داستان کوتاه "آونگ" که به طور مشترک با هنری هاس نوشته شده بود و در مجلهی Super Science Stories منتشر شد. سال بعد، او اولین داستان اصلی خود، "دریاچه" را فروخت و در مسیر نویسندهای تمام وقت قرار گرفت. از آنجایی که از نظر پزشکی در طول جنگ جهانی دوم از ارتش رد شد، زمان و انرژی بیشتری برای اختصاص دادن به نوشتن داشت. او مجموعه داستان کوتاه خود، "کارناوال تاریک" را در سال ۱۹۴۷ منتشر کرد. در همان سال، داستان کوتاه خود، "بازگشت به خانه" را به مجلهی Mademoiselle فرستاد. ترومن کاپوتی در آن زمان به عنوان یک دستیار جوان در آنجا کار میکرد و داستان را از میان انبوه آثار دریافتی بیرون کشید. این داستان منتشر شد و در اواخر همان سال، جایگاهی در داستانهای جایزهی او. هنری ۱۹۴۷ به دست آورد.
مشهورترین رمانهای ری بردبری (۱۹۴۸-۱۹۷۲)
- مجموعه داستانهای مریخی (۱۹۵۰)
- مرد مصور (۱۹۵۱)
- سیبهای زرین خورشید (۱۹۵۳)
- فارنهایت ۴۵۱ (۱۹۵۳)
- سرزمین اکتبر (۱۹۵۵)
- شراب قاصدک (۱۹۵۷)
- دارویی برای مالیخولیا (۱۹۵۹)
- روزی که باران برای همیشه بارید (۱۹۵۹)
- قاتل کوچک (۱۹۶۲)
- R برای موشک (۱۹۶۲)
- چیزی شریر از این راه میآید (۱۹۶۲)
- من بدن الکتریکی را میخوانم (۱۹۶۲) (قسمتی از سریال منطقهٔ گرگ و میش)
- ماشینآلات لذت (۱۹۶۴)
- مردم پاییزی (۱۹۶۵)
- بردبری قدیمی (۱۹۶۵)
- نیمه شب فردا (۱۹۶۶)
- S برای فضا (۱۹۶۶)
- دو بار ۲۲ (۱۹۶۶)
- من بدن الکتریکی را میخوانم (۱۹۶۹)
- مرد مصور (فیلم، ۱۹۶۹)
- درخت هالووین (۱۹۷۲)
در سال ۱۹۴۹، زمانی که همسرش باردار اولین فرزندشان بود، بردبری به امید فروش بیشتر آثارش راهی نیویورک شد. او در این سفر چندان موفق نبود، اما در طول یک جلسه، یکی از ویراستاران پیشنهاد داد که میتواند چندین داستان خود را به هم متصل کند و آن را مجموعه داستانهای مریخی بنامد. بردبری این ایده را پذیرفت و در سال ۱۹۵۰، این رمان عمدتاً با کنار هم قرار دادن داستانهای کوتاه قبلی خود و ایجاد یک روایت فراگیر منتشر شد.
با این حال، در سال ۱۹۵۳ بود که مشهورترین و ماندگارترین اثر بردبری منتشر شد. فارنهایت ۴۵۱ یک اثر داستانی پادآرمانشهری است که در آیندهای با اقتدارگرایی و سانسور شدید، به ویژه در قالب سوزاندن کتاب، رخ میدهد. این رمان به موضوعاتی از جمله ظهور رسانههای جمعی تا سانسور دوران مککارتی و هیستری سیاسی و غیره میپردازد. قبل از این کتاب، بردبری چند داستان کوتاه با مضامین مشابه نوشته بود: "ققنوس روشن" (۱۹۴۸) به درگیری بین یک کتابدار و "رئیس سانسور" که کتابها را میسوزاند، میپردازد و "پیاده" (۱۹۵۱) داستان مردی را روایت میکند که به دلیل عادت "غیرعادی" خود در پیادهروی در جامعهای وسواسزده با تلویزیون، توسط پلیس مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. در ابتدا، این کتاب یک رمان کوتاه با عنوان "آتش نشان" بود، اما به خواست ناشرش، طول آن را دو برابر کرد.

شراب قاصدک که در سال ۱۹۵۷ منتشر شد، به شکل مجموعه داستانهای مریخی بازگشت و به عنوان یک "تعمیر" عمل کرد که داستانهای کوتاه موجود را دوباره سرهمبندی و بازسازی کرد تا یک اثر واحد و یکپارچه ایجاد کند. در ابتدا، بردبری قصد داشت رمانی دربارهی گرینتاون، نسخهای داستانی از زادگاهش واکیگان، بنویسد. در عوض، پس از گفتگو با ویراستارانش، چندین داستان را بیرون کشید تا آنچه که به شراب قاصدک تبدیل شد را خلق کند. در سال ۲۰۰۶، او سرانجام "باقی مانده" دستنوشتهی اصلی را منتشر کرد، که اکنون کتاب جدیدی به نام تابستان خداحافظ است.
در سال ۱۹۶۲، بردبری رمان فانتزی ترسناک چیزی شریر از این راه میآید را منتشر کرد که یک روایت کاملاً اصیل مانند فارنهایت ۴۵۱ بود، نه یک گردآوری بازسازی شده. او بیشتر دهه ۱۹۶۰ را صرف کار بر روی داستانهای کوتاه کرد و در مجموع نه مجموعه در طول این دهه منتشر کرد. او رمان بعدی خود را در سال ۱۹۷۲ با عنوان درخت هالووین منتشر کرد که شخصیتهای جوان خود را در سفری در طول زمان میفرستد تا تاریخ خود هالووین را ردیابی کنند.
صحنه، پرده سینما و سایر آثار (۱۹۷۳-۱۹۹۲)
- ری بردبری (۱۹۷۵)
- ستون آتش و نمایشنامههای دیگر (۱۹۷۵)
- کالیدوسکوپ (۱۹۷۵)
- مدتها پس از نیمه شب (۱۹۷۶)
- مومیاییهای گواناجواتو (۱۹۷۸)
- شیپور مه و داستانهای دیگر (۱۹۷۹)
- یک بهار بیزمان (۱۹۸۰)
- آخرین سیرک و اعدام با برق (۱۹۸۰)
- داستانهای ری بردبری (۱۹۸۰)
- مجموعه داستانهای مریخی (فیلم، ۱۹۸۰)
- شیپور مه و داستانهای دیگر (۱۹۸۱)
- داستانهای دایناسوری (۱۹۸۳)
- خاطرهای از قتل (۱۹۸۴)
- مرگ شگفتانگیز دادلی استون (۱۹۸۵)
- مرگ یک تجارت تنهایی است (۱۹۸۵)
- تئاتر ری بردبری (۱۹۸۵-۱۹۹۲)
- منطقه گرگ و میش "آسانسور" (۱۹۸۶)
- مبدل تونبی (۱۹۸۸)
- قبرستانی برای دیوانگان (۱۹۹۰)
- طوطیای که بابا را ملاقات کرد (۱۹۹۱)
- گزیدهای از تاریک بودند و چشمانی طلایی داشتند (۱۹۹۱)
شاید با توجه به تربیت و عشق او به همهی چیزهایی که به هالیوود مربوط میشد، جای تعجب نباشد که بردبری مدتی را به عنوان فیلمنامهنویس، گاهی اوقات به صورت پارهوقت، گذراند، که از دههی ۱۹۵۰ آغاز شد و تقریباً تا پایان عمرش ادامه یافت. او دو قسمت از مجموعه گلچین علمی تخیلی اثرگذار "منطقه گرگ و میش" را نوشت که تقریباً ۳۰ سال با هم فاصله داشتند. ابتدا، در سال ۱۹۵۹، او قسمت "من بدن الکتریکی را میخوانم" را برای مجموعهی اصلی نوشت. این داستان بعدها الهامبخش یکی از داستانهای کوتاه منثور او شد. سپس، در سال ۱۹۸۶، در طول احیای اولیهی "منطقه گرگ و میش"، او با قسمت "آسانسور" بازگشت. بردبری همچنین به خاطر یک برنامهی تلویزیونی که برای آن ننوشت، مشهور بود. جین رودنبری، خالق "پیشتازان فضا"، از بردبری خواست که برای این برنامه نویسندگی کند، اما بردبری امتناع کرد و اصرار داشت که در خلق داستانهایی از ایدههای دیگران مهارت زیادی ندارد.
بردبری از دههی ۱۹۷۰ شروع به کار جدی بر روی اقتباس از داستانهای کوتاه موفق خود در رسانههای دیگر – به ویژه، در فیلم، تلویزیون و تئاتر – کرد. در سال ۱۹۷۲، او "کت و شلوار بستنی فوقالعاده و نمایشنامههای دیگر" را منتشر کرد، مجموعهای از سه نمایشنامهی کوتاه: "کت و شلوار بستنی فوقالعاده"، "مرغزار" و "به پرتگاه شیکاگو" که همگی از داستانهای کوتاهش با همین نامها اقتباس شده بودند. به طور مشابه، "ستون آتش و نمایشنامههای دیگر" (۱۹۷۵) سه نمایشنامهی دیگر را بر اساس داستانهای کوتاه علمی تخیلی او جمعآوری کرد: "ستون آتش"، "کالیدوسکوپ" و "شیپور مه". او همچنین چندین اثر مشهور خود را به نمایشنامههای صحنهای اقتباس کرد، از جمله مجموعه داستانهای مریخی و فارنهایت ۴۵۱ که هر دو در سال ۱۹۸۶ به پایان رسیدند و شراب قاصدک در سال ۱۹۸۸.

مشهورترین آثار بردبری همچنین برای پردهی بزرگ اقتباس شدند، اغلب با مشارکت خود بردبری. هم مجموعه داستانهای مریخی و هم چیزی شریر از این راه میآید (اولی در سال ۱۹۸۰، دومی در سال ۱۹۸۳) برای پرده سینما اقتباس شدند، به طوری که مجموعه داستانهای مریخی به شکل یک مینی سریال تلویزیونی درآمد و چیزی شریر به یک فیلم بلند تبدیل شد. جالب اینجاست که تنها یکی از عناوین "اصلی" او که شخصاً اقتباس نکرد فارنهایت ۴۵۱ بود. این اثر به دو فیلم مختلف تبدیل شد: یکی برای اکران در سینما در سال ۱۹۶۶ و دیگری برای شبکهی کابلی پولی HBO در سال ۲۰۱۸.
آثار متاخر (۱۹۹۲-۲۰۱۲)
- سایههای سبز، نهنگ سفید (۱۹۹۲)
- سریعتر از چشم (۱۹۹۶)
- راندن کورکورانه (۱۹۹۷)
- بازگشته از خاکستر (۲۰۰۱)
- بیایید همه کانستنس را بکشیم (۲۰۰۲)
- یکی دیگر برای راه (۲۰۰۲)
- داستانهای بردبری: ۱۰۰ داستان مشهور او (۲۰۰۳)
- آن تویی، هرب؟ (۲۰۰۳)
- لباس خواب گربه: داستانها (۲۰۰۴)
- آوای تندر و داستانهای دیگر (۲۰۰۵)
- تابستان خداحافظ (۲۰۰۶)
- اژدهایی که دمش را خورد (۲۰۰۷)
- اکنون و برای همیشه: جایی یک گروه در حال نواختن است و لویاتان ۹۹ (۲۰۰۷)
- صبح تابستانی، شب تابستانی (۲۰۰۷)
- ما همیشه پاریس را خواهیم داشت: داستانها (۲۰۰۹)
- لذتی برای سوزاندن (۲۰۱۰)
بردبری حتی در سالهای پایانی عمر خود نیز به نوشتن ادامه داد. او سه رمان معمایی نوشت که بین سالهای ۱۹۸۵ تا ۲۰۰۲ منتشر شدند: "مرگ یک تجارت تنهایی است" (۱۹۸۵)، "قبرستانی برای دیوانگان" (۱۹۹۰) و "بیایید همه کانستنس را بکشیم" (۲۰۰۲). مجموعههای داستان کوتاه او نیز در طول سالهای پایانی عمرش به همراه ترکیبی از داستانهای منتشر شده قبلی و آثار جدید به طور مداوم منتشر میشدند.
در این مدت، او همچنین در هیئت مشاورهی موسسهی فیلم دانشجویی لس آنجلس خدمت میکرد. در دههی ۱۹۹۰، او کتابهای بیشتری از خود را به فیلمنامه تبدیل کرد، از جمله یک نسخهی انیمیشنی از "درخت هالووین". فیلم او در سال ۲۰۰۵ با نام "آوای تندر" که بر اساس داستان کوتاهی از خودش با همین نام ساخته شده بود، یک شکست مطلق بود و بیشتر بودجهی خود را از دست داد و نقدهای منفی دریافت کرد. به طور کلی، فیلمنامههای او نتوانستند به همان تحسینی دست یابند که آثار منثور او کسب کردند.
سبکها و مضامین ادبی
بردبری همواره بر این نکته تاکید داشت که آثارش علمی تخیلی نیستند، بلکه فانتزی هستند. او استدلال میکرد که علمی تخیلی صرفاً ایدههایی دربارهی آنچه ممکن است واقعی باشد یا بتواند واقعی شود است، در حالی که فانتزی دربارهی چیزهایی است که هرگز نمیتوانند واقعی باشند. با این وجود، شاخصترین آثار او تمایل دارند که داستانهای ژانری با رگههایی از پادآرمانشهر، وحشت، علم و تفسیرهای فرهنگی باشند. پس از مرگش در سال ۲۰۱۲، در آگهی فوت نیویورک تایمز، او "نویسندهای نامیده شد که بیشترین مسئولیت را در وارد کردن علمی تخیلی مدرن به جریان اصلی ادبیات داشت."
در بسیاری از موارد، مضامین داستانهای او در طول سالها مورد بحث و جدل بوده یا به طرق مختلف تفسیر شدهاند. اوج این امر، البته، فارنهایت ۴۵۱ است که به عنوان اثری ضد سانسور، تفسیری دربارهی بیگانگی ناشی از رسانهها، ضدیتی با صحتگرایی سیاسی و موارد دیگر، تفسیر شده است. این اثر احتمالاً به خاطر تفسیرش از نقش ادبیات در جامعه و به عنوان تصویری از یک پادآرمانشهر که از بیگانگی و سانسور برای حفظ سلطهی اقتدارگرایانه استفاده میکند، مشهور است. با این حال، پایانی مبهم و امیدوارکننده دارد که نشان میدهد دیدگاه بردبری این نبوده که "همهچیز از دست رفته است."
بردبری علاوه بر آثار عجیب و غریبترش، در بسیاری از آثار خود نیز موضوعی تکرارشونده از ایمنی و خانه دارد که اغلب با "گرین تاون"، شهر خیالی او که برگرفته از واکیگان است، نشان داده میشود. در بسیاری از داستانها، گرین تاون پسزمینهای برای داستانهای خیالی، فانتزی یا حتی وحشت است، و همچنین تفسیری بر آنچه بردبری به عنوان ناپدید شدن آمریکای روستایی کوچک میدید.
درگذشت
بردبری در سالهای پایانی زندگی خود از بیماریها و مشکلات سلامتی مداوم رنج میبرد. در سال ۱۹۹۹، او دچار سکته مغزی شد که باعث شد گاهی اوقات نیاز به استفاده از ویلچر داشته باشد. او با این حال به نوشتن و حتی حضور در کنوانسیونهای علمی تخیلی به مدت یک دهه پس از سکته مغزی خود ادامه داد. در سال ۲۰۱۲، او دوباره بیمار شد و در ۵ ژوئن پس از یک دوره بیماری طولانی درگذشت. کتابخانهی شخصی او به کتابخانهی عمومی واکیگان اهدا شد و او در قبرستان مموریال پارک روستای وستوود در لس آنجلس به خاک سپرده شده است. بر سنگ قبر او نام، تاریخ تولد و فوت و عبارت "نویسندهی فارنهایت ۴۵۱" حک شده است. مرگ او الهامبخش ابراز حمایت و بزرگداشت گستردهای شد، از جمله بیانیهای رسمی از کاخ سفید اوباما و گنجاندن نام او در بخش "یادبود" جوایز اسکار.

میراث
میراث بردبری عمدتاً در روشی نهفته است که او شکاف بین داستانهای ادبی و داستانهای "ژانری" (یعنی علمی تخیلی، فانتزی، وحشت و حتی معمایی) را پر کرد. او الهامبخش چهرههای برجستهای مانند استیون کینگ، نیل گیمن و استیون اسپیلبرگ و همچنین نویسندگان و هنرمندان خلاق بیشماری بود. فارنهایت ۴۵۱ همچنان یک استاندارد برای مطالعات ادبیات آمریکایی باقی مانده است و بسیاری از آثار دیگر او نیز محبوبیت خود را حفظ کردهاند. تفسیرهای بردبری دربارهی رسانهها و بیگانگی در جامعهای که به طور فزایندهای به فناوری وابسته است، همچنان مرتبط است، اما او همچنین به بسیاری از ذهنهای خلاق بزرگ الهام بخشید تا آنچه را که ممکن است تصور کنند.
- بیوگرافی
- ادبیات کلاسیک
- ادبیات