هرمان هسه: زندگی، آثار و جستجوی معنویت در نویسندهی آلمانی

هرمان هسه (زادهی ۲ ژوئیه ۱۸۷۷، درگذشته ۹ اوت ۱۹۶۲) نویسنده و شاعر آلمانی بود که بیش از هر چیز به خاطر تمرکز بر رشد معنوی فردی شناخته میشود. مضامین آثار او ارتباط نزدیکی با زندگی شخصیاش دارند. اگرچه هسه در زمان خود، بهویژه در آلمان، محبوب بود، اما در دههی ۱۹۶۰ و با اوجگیری جنبشهای ضد فرهنگی در سراسر جهان، به چهرهای بسیار تأثیرگذار تبدیل شد و امروزه به عنوان یکی از پرترجمهترین نویسندگان اروپایی قرن بیستم شناخته میشود.
اطلاعات کلیدی دربارهی هرمان هسه:
- نام کامل: هرمان کارل هسه
- شهرت: رماننویس مشهور و برندهی جایزهی نوبل، آثارش به خاطر تمرکز بر جستجوی فردی برای خودشناسی و معنویت شناخته میشوند.
- تاریخ تولد: ۲ ژوئیه ۱۸۷۷، کالف، وورتمبرگ، امپراتوری آلمان
- والدین: ماری گوندرت و یوهانس هسه
- تاریخ فوت: ۹ اوت ۱۹۶۲، مونتانیولا، تیچینو، سوئیس
- تحصیلات: مدرسهی علوم دینی پروتستان ماولبرون، دبیرستان کاناشتات، بدون مدرک دانشگاهی
- آثار برگزیده: دمیان (۱۹۱۹)، سیدارتا (۱۹۲۲)، گرگ بیابان (۱۹۲۷)، بازی مهرهی شیشهای (۱۹۴۳)
- افتخارات: جایزهی نوبل ادبیات (۱۹۴۶)، جایزهی گوته (۱۹۴۶)، پور له مریت (۱۹۵۴)
- همسران: ماریا برنولی (۱۹۰۴-۱۹۲۳)، روت ونگر (۱۹۲۴-۱۹۲۷)، نینون دولبین (۱۹۳۱-تا زمان مرگ)
- فرزندان: برونو هسه، هاینر هسه، مارتین هسه
- نقل قول برجسته: «چه میتوانم به تو بگویم که ارزشمند باشد، جز اینکه شاید بیش از حد به دنبالش هستی، و در نتیجهی جستجویت نمیتوانی آن را بیابی.» (سیدارتا)
سالهای آغازین زندگی و تحصیلات
هرمان هسه در شهر کوچک کالف، واقع در جنگل سیاه در جنوب غربی آلمان متولد شد. پیشینهی خانوادگی او بسیار متنوع بود. مادرش، ماری گوندرت، در هند متولد شد. والدین او مبلغان مذهبی بودند؛ مادری فرانسوی-سوئیسی و پدری آلمانی از منطقهی سوابیا. پدر هسه، یوهانس هسه، در استونی امروزی متولد شد که در آن زمان تحت کنترل روسیه بود. او به اقلیت آلمانیهای بالتیک تعلق داشت و هرمان در بدو تولد شهروند هر دو کشور روسیه و آلمان محسوب میشد. هسه بعدها این پسزمینهی استونیایی را به عنوان یک تأثیر قدرتمند بر خود و انگیزهای اولیه برای علاقهی نهفتهاش به دین توصیف کرد.
برای افزودن به پیچیدگی پیشینهی او، زندگیاش در کالف با شش سال زندگی در بازل سوئیس قطع شد. پدرش در ابتدا به کالف نقل مکان کرده بود تا در انتشارات کالور ورلاگزورین، یک خانهی انتشاراتی در کالف که توسط هرمان گوندرت اداره میشد و متخصص در متون الهیاتی و کتابهای آکادمیک بود، کار کند. یوهانس با دختر گوندرت، ماری، ازدواج کرد. خانوادهای که آنها تشکیل دادند، مذهبی و فرهیخته بود و به زبانها علاقه داشتند و به لطف پدر ماری، که مبلغ مذهبی در هند بود و انجیل را به زبان مالایایی ترجمه کرده بود، مجذوب شرق شده بودند. این علاقه به دین و فلسفهی شرقی تأثیر عمیقی بر نوشتههای هسه گذاشت.
از همان سالهای اولیهی زندگی، هسه سرکش و برای والدینش دشوار بود و از اطاعت از قوانین و انتظارات آنها امتناع میکرد. این مسئله بهویژه در مورد تحصیلات صدق میکرد. در حالی که هسه یک یادگیرندهی عالی بود، اما خودرأی، تکانشی، فوقالعاده حساس و مستقل بود. او به عنوان یک پیتایست بزرگ شد، شاخهای از مسیحیت لوتری که بر رابطهی شخصی با خدا و تقوا و فضیلت فرد تأکید دارد. او توضیح داد که تلاش کرده است تا خود را با سیستم آموزشی پیتایستی وفق دهد، که آن را به عنوان «هدفگیری برای سرکوب و شکستن شخصیت فردی» توصیف کرد، اگرچه بعداً پیتاییسم والدینش را به عنوان یکی از بزرگترین تأثیرات بر کارش ذکر کرد.
در سال ۱۸۹۱، او وارد مدرسهی علوم دینی معتبر پروتستان صومعهی ماولبرون شد، جایی که دانشآموزان در صومعهی زیبا زندگی و تحصیل میکردند. پس از یک سال، در حالی که اعتراف کرد از ترجمههای لاتین و یونانی لذت میبرد و از نظر تحصیلی عملکرد نسبتاً خوبی داشت، هسه از مدرسه فرار کرد و یک روز بعد در یک مزرعه پیدا شد و هم مدرسه و هم خانواده را غافلگیر کرد. این آغاز دورهای از سلامت روانی آشفته بود که در طی آن هسه نوجوان به چندین مؤسسه فرستاده شد. در یک مقطع، او یک هفتتیر خرید و ناپدید شد و یک یادداشت خودکشی بر جای گذاشت، اگرچه بعداً در همان روز بازگشت. در طول این مدت، او دچار درگیریهای جدی با والدینش شد، و نامههایش در آن زمان نشان میدهد که او علیه آنها، دینشان، نظام، و اقتدار فریاد میزند و به بیماریهای جسمی و افسردگی اعتراف میکند. سرانجام او در гимназии (دبیرستان) در کاناشتات (که اکنون بخشی از اشتوتگارت است) ثبت نام کرد و علیرغم نوشیدن زیاد و افسردگی مداوم، در امتحان نهایی قبول شد و در سال ۱۸۹۳ در سن ۱۶ سالگی فارغ التحصیل شد. او برای دریافت مدرک دانشگاهی ادامه تحصیل نداد.

آغاز فعالیتهای ادبی
- ترانههای رمانتیک (Romantische Lieder, 1899)
- یک ساعت پس از نیمهشب (Eine Stunde hinter Mitternacht, 1899)
- هرمان لاوشر (Hermann Lauscher, 1900)
- پیتر کامنسیند (Peter Camenzind, 1904)
هسه در ۱۲ سالگی تصمیم گرفت شاعر شود. سالها بعد اعتراف کرد که پس از اتمام تحصیلاتش، برایش دشوار بود که تشخیص دهد چگونه این رویا را محقق کند. هسه به عنوان کارآموز در یک کتابفروشی مشغول به کار شد، اما به دلیل ناامیدی و افسردگی مداوم، پس از سه روز آن را ترک کرد. به دلیل این غیبت، پدرش از درخواست او برای ترک خانه و شروع یک حرفهی ادبی امتناع کرد. در عوض، هسه به طور عملی، تصمیم گرفت در یک کارخانهی برج ساعت در کالف به عنوان مکانیک کارآموزی کند، به این امید که وقت کافی برای کار بر روی علایق ادبی خود داشته باشد. پس از یک سال کار یدی کثیف، هسه از کارآموزی دست کشید تا تماماً به علایق ادبی خود بپردازد. در سن ۱۹ سالگی، او کارآموزی جدیدی را در یک کتابفروشی در توبینگن آغاز کرد، جایی که در اوقات فراغت خود، آثار کلاسیک رمانتیکهای آلمانی را کشف کرد، که مضامین معنویت، هماهنگی زیباییشناختی و تعالی، بر نوشتههای بعدی او تأثیر گذاشت. او که در توبینگن زندگی میکرد، ابراز کرد که احساس میکند دورهی افسردگی، نفرت و افکار خودکشیاش سرانجام به پایان رسیده است.
در سال ۱۸۹۹، هسه یک جلد کوچک از اشعار خود، ترانههای رمانتیک، را منتشر کرد که نسبتاً مورد توجه قرار نگرفت، و حتی به دلیل سکولاریسم، مورد تأیید مادرش نیز قرار نگرفت. در سال ۱۸۹۹، هسه به بازل نقل مکان کرد، جایی که محرکهای غنی برای زندگی معنوی و هنری خود را پیدا کرد. در سال ۱۹۰۴، هسه به موفقیت بزرگی دست یافت: او رمان پیتر کامنسیند را منتشر کرد که به سرعت به یک موفقیت بزرگ تبدیل شد. سرانجام او توانست از طریق نویسندگی امرار معاش کند و از یک خانواده حمایت کند. او در سال ۱۹۰۴ با ماریا "میا" برنولی ازدواج کرد و به گاینهوفن در دریاچهی کنستانس نقل مکان کرد و در نهایت صاحب سه پسر شد.
خانواده و سفر (۱۹۰۴-۱۹۱۴)
- زیر چرخ (Unterm Rad, 1906)
- گرترود (Gertrud, 1910)
- رُشالده (Roßhalde, 1914)
خانوادهی جوان هسه، با یک خانهی روستایی نیمهچوبی که هفتهها روی آن کار کرده بودند تا آمادهی سکونت شود، یک موقعیت زندگی تقریباً رمانتیک را در سواحل زیبای دریاچهی کنستانس ایجاد کردند. هسه در این محیط آرام، تعدادی رمان از جمله زیر چرخ (Unterm Rad, 1906) و گرترود (Gertrud, 1910) و همچنین بسیاری از داستانهای کوتاه و اشعار را تولید کرد. در این دوران بود که آثار آرتور شوپنهاور دوباره محبوبیت پیدا میکرد و آثار او علاقهی هسه را به الهیات و فلسفهی هند تجدید کرد.
اوضاع بالاخره به نفع هسه پیش میرفت: او به لطف موفقیت کامنسیند نویسندهای محبوب بود، با درآمد خوبی از یک خانوادهی جوان مراقبت میکرد و طیف گستردهای از دوستان برجسته و هنرمند، از جمله استفان تسوایگ و به طور دورتر، توماس مان را داشت. آینده روشن به نظر میرسید؛ با این حال، خوشبختی دست نیافتنی باقی ماند، زیرا زندگی خانگی هسه به طور خاص ناامید کننده بود. مشخص شد که او و ماریا برای یکدیگر مناسب نیستند. او به همان اندازه دمدمی مزاج، قویاراده و حساس بود، اما منزویتر بود و علاقهی چندانی به نوشتههای او نداشت. در همان زمان، هسه احساس میکرد که برای ازدواج آماده نیست. مسئولیتهای جدیدش بیش از حد بر او سنگینی میکرد، و در حالی که از خودکفایی میا ناراحت بود، او از غیرقابل اعتماد بودن او ناراحت بود.
هسه تلاش کرد تا نارضایتی خود را با تسلیم شدن به میل خود برای سفر، تسکین دهد. در سال ۱۹۱۱، هسه عازم سفری به سریلانکا، اندونزی، سوماترا، بورنئو و برمه شد. این سفر، اگرچه برای یافتن الهام معنوی انجام شد، اما او را بیحوصله کرد. در سال ۱۹۱۲، خانواده به دلیل احساس دلتنگی ماریا، برای تغییر فضا به برن نقل مکان کردند. در اینجا آنها سومین پسر خود، مارتین را به دنیا آوردند، اما نه تولد او و نه این نقل مکان، هیچ کدام نتوانستند ازدواج ناخوشایند را بهبود بخشند.
جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۹)
- کنولپ (Knulp, 1915)
- خبرهای عجیب از ستارهای دیگر (Märchen, 1919)
- دمیان (Demian, 1919)
با آغاز جنگ جهانی اول، هسه به عنوان داوطلب در ارتش ثبت نام کرد. او به دلیل مشکلات چشمی و سردردهایی که از زمان دورههای افسردگیاش گریبانگیرش بودند، برای خدمت رزمی نامناسب تشخیص داده شد. با این حال، به او مأموریت داده شد تا با افرادی که از اسرای جنگی مراقبت میکنند، همکاری کند. علیرغم این حمایت از تلاشهای جنگی، او همچنان یک صلحطلب سرسخت باقی ماند و مقالهای با عنوان «ای دوستان، نه این صداها» ("O Freunde, nicht diese Töne") نوشت که روشنفکران همکار را تشویق میکرد تا در برابر ملیگرایی و احساسات جنگطلبانه مقاومت کنند. این مقاله برای اولین بار او را درگیر حملات سیاسی کرد، مطبوعات آلمان او را لکهدار کردند، نامههای نفرت دریافت کرد و توسط دوستان قدیمی رها شد.
گویا چرخش جنگطلبانهی سیاستهای کشورش، خشونت خود جنگ، و نفرت عمومی که تجربه کرد، برای فرسایش اعصاب هسه کافی نبود، پسرش مارتین بیمار شد. بیماری او باعث شد پسر بسیار بدخو شود و هر دو والدین فرسوده شده بودند، و ماریا خود به رفتارهای عجیبی دچار شد که بعداً به اسکیزوفرنی تبدیل میشد. سرانجام آنها تصمیم گرفتند مارتین را به یک خانهی فرزندخواندگی بسپارند تا تنشها کاهش یابد. در همان زمان، مرگ پدر هسه او را با یک احساس گناه وحشتناک رها کرد و ترکیب این رویدادها او را به یک افسردگی عمیق سوق داد.

هسه در روانکاوی به دنبال پناهگاه بود. او به J.B. Lang، یکی از شاگردان سابق کارل یونگ، معرفی شد و این درمان به اندازهای مؤثر بود که به او اجازه داد تنها پس از ۱۲ جلسهی سه ساعته به برن بازگردد. روانکاوی تأثیر مهمی بر زندگی و آثار او داشت. هسه یاد گرفته بود که به شیوههای بسیار سالمتری نسبت به قبل با زندگی سازگار شود و مجذوب زندگی درونی فرد شده بود. با روانکاوی، هسه سرانجام توانست نیروی لازم را برای ریشهکن کردن ریشههای خود و ترک ازدواجش پیدا کند و زندگی خود را در مسیری قرار دهد که از نظر عاطفی و هنری او را راضی کند.
جدایی و دوران پرباری در کازا کاموتزی (۱۹۱۹-۱۹۳۰)
- نگاهی به آشوب (Blick ins Chaos, 1920)
- سیدارتا (Siddhartha, 1922)
- گرگ بیابان (Der Steppenwolf, 1927)
- نارسیس و گلدموند (Narziss und Goldmund, 1930)
هنگامی که هسه در سال ۱۹۱۹ به برن بازگشت، تصمیم گرفته بود ازدواجش را رها کند. ماریا دچار یک دوره شدید روانپریشی شده بود، و حتی پس از بهبودی او، هسه تصمیم گرفت که دیگر آیندهای با او وجود ندارد. آنها خانهی خود در برن را تقسیم کردند، فرزندان را به پانسیونها فرستادند و هسه به تیچینو نقل مکان کرد. در ماه مه، او به ساختمانی شبیه قلعه نقل مکان کرد که کازا کاموتزی نامیده میشد. اینجا بود که او وارد دورهای از پرباری، شادی و هیجان شدید شد. او شروع به نقاشی کرد، علاقهای دیرینه، و شروع به نوشتن اثر بزرگ بعدی خود، «آخرین تابستان کلینسور» ("Klingsors Letzter Sommer,” 1919) کرد. اگرچه شادی پرشوری که مشخصهی این دوره بود با آن داستان کوتاه به پایان رسید، اما پرباری او کاهش نیافت، و در عرض سه سال او یکی از مهمترین رمانهای کوتاه خود، سیدارتا، را به پایان رساند، که موضوع اصلی آن خودشناسی بودایی و رد فرهنگ مبتذل غربی بود.
در سال ۱۹۲۳، در همان سالی که ازدواجش رسماً فسخ شد، هسه از شهروندی آلمان دست کشید و سوئیسی شد. در سال ۱۹۲۴، او با روت ونگر، یک خوانندهی سوئیسی، ازدواج کرد. با این حال، این ازدواج هرگز پایدار نبود و تنها چند سال بعد، در همان سالی که یکی دیگر از بزرگترین آثار خود، گرگ بیابان (۱۹۲۷) را منتشر کرد، به پایان رسید. شخصیت اصلی گرگ بیابان، هری هالر (که حروف اول نامش البته با هسه مشترک است)، بحران معنوی او، و احساس عدم تطابق او با دنیای بورژوازی، تجربهی خود هسه را منعکس میکند.
ازدواج مجدد و جنگ جهانی دوم (۱۹۳۰-۱۹۴۵)
- سفر به شرق (Die Morgenlandfahrt, 1932)
- بازی مهرهی شیشهای، همچنین شناخته شده به عنوان Magister Ludi (Das Glasperlenspiel, 1943)
پس از اتمام کتاب، هسه رو به همراهی آورد و با نینون دولبین، مورخ هنر، ازدواج کرد. ازدواج آنها بسیار شاد بود و مضامین همراهی در رمان بعدی هسه، نارسیس و گلدموند (Narziss und Goldmund, 1930) به تصویر کشیده شده است، جایی که بار دیگر علاقهی هسه به روانکاوی قابل مشاهده است. این دو کازا کاموتزی را ترک کردند و به خانهای در مونتانیولا نقل مکان کردند. در سال ۱۹۳۱، در آنجا بود که هسه شروع به برنامهریزی آخرین رمان خود، بازی مهرهی شیشهای (Das Glasperlenspiel) کرد که در سال ۱۹۴۳ منتشر شد.

هسه بعدها اشاره کرد که تنها با کار کردن بر روی این اثر، که یک دهه به طول انجامید، توانست از ظهور هیتلر و جنگ جهانی دوم جان سالم به در ببرد. اگرچه او فلسفهای از بیطرفی را حفظ کرد، که تحت تأثیر علاقهاش به فلسفهی شرقی بود، و بهطور فعال رژیم نازی را تأیید یا انتقاد نکرد، اما رد قاطع او از آنها جای تردید ندارد. به هر حال، نازیسم در برابر هر چیزی که او به آن اعتقاد داشت ایستاده بود: عملاً تمام آثار او حول محور فرد، مقاومت او در برابر اقتدار و یافتن صدای خاص خود در رابطه با گروهی از دیگران متمرکز است. او علاوه بر این، پیش از این مخالفت خود را با یهودستیزی ابراز کرده بود و همسر سومش خود یهودی بود. او تنها کسی نبود که به تضادش با تفکر نازی توجه داشت. تا پایان دههی ۱۹۳۰، دیگر آثارش در آلمان منتشر نمیشد و به زودی آثارش به طور کامل ممنوع شد.
سالهای پایانی (۱۹۴۵-۱۹۶۲)
مخالفت نازیها با هسه البته هیچ تأثیری بر میراث او نداشت. در سال ۱۹۴۶ او برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او سالهای پایانی عمر خود را به نقاشی، نوشتن خاطرات دوران کودکی خود در قالب داستان کوتاه، شعر و مقاله، و پاسخ دادن به سیل نامههایی که از طرف خوانندگان تحسینکننده دریافت میکرد، گذراند. او در ۹ اوت ۱۹۶۲ در سن ۸۵ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان خون درگذشت و در مونتانیولا به خاک سپرده شد.

میراث
هسه در زمان حیات خود، در آلمان مورد احترام و محبوب بود. نوشتههای او در دورانی پر از آشفتگی، با تاکید بر بقای خود از طریق بحرانهای شخصی، گوش شنوایی در میان مخاطبان آلمانی خود یافت. با این حال، علیرغم جایگاهش به عنوان برندهی جایزهی نوبل، در سطح جهانی چندان شناخته شده نبود. در دههی ۱۹۶۰، آثار هسه با افزایش چشمگیری در علاقه در ایالات متحده روبرو شد، جایی که قبلاً عمدتاً بدون خواننده باقی مانده بود. مضامین هسه جذابیت بسیار زیادی برای جنبش ضد فرهنگی که در ایالات متحده و سراسر جهان در حال وقوع بود، داشت.
محبوبیت او تا حد زیادی از آن زمان حفظ شده است. هسه به طور کاملاً واضح بر فرهنگ عامه تأثیر گذاشته است، به عنوان مثال، در نام گروه راک استپنولف. هسه همچنان در بین جوانان بسیار محبوب است، و شاید همین وضعیت باعث شود که او گاهی اوقات توسط بزرگسالان و دانشگاهیان نادیده گرفته شود. با این حال، غیرقابل انکار است که آثار هسه، با تاکید بر خودشناسی و توسعهی فردی، نسلها را در سالهای پرآشوب هم از نظر شخصی و هم از نظر سیاسی راهنمایی کرده است و تأثیر بزرگ و ارزشمندی بر تخیل عامهی غرب قرن بیستم داشته است.
- بیوگرافی
- ادبیات کلاسیک
- ادبیات