گابریلا میسترال: زندگینامه، اشعار و نوبل شاعر شیلیایی

گابریلا میسترال، شاعر اهل شیلی، نامی است که با ادبیات آمریکای لاتین و جایزه نوبل گره خورده است. او در سال 1945، به عنوان اولین فرد از آمریکای لاتین (چه زن و چه مرد) مفتخر به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد.
بسیاری از اشعار میسترال، بازتابی از زندگی شخصی و تجربیات او هستند. او سالهای زیادی را در نقشهای دیپلماتیک در کشورهای مختلف از جمله اروپا، برزیل و ایالات متحده گذراند.
میسترال، نه تنها به عنوان یک شاعر برجسته، بلکه به عنوان مدافع سرسخت حقوق زنان، کودکان و دسترسی برابر به آموزش نیز شناخته میشود. میراث او، الهامبخش نسلهای متعددی بوده و همچنان به عنوان صدایی رسا در عرصه ادبیات و حقوق بشر طنینانداز است.
اطلاعات کلیدی درباره گابریلا میسترال
- نام اصلی: لوسیلا گودوی آلکایگا
- شهرت: شاعر شیلیایی و اولین برنده نوبل ادبیات در آمریکای لاتین
- تاریخ تولد: 7 آوریل 1889 در ویکونیا، شیلی
- نام پدر و مادر: خوان جرونیمو گودوی ویانوئوا، پترونیلا آلکایگا روخاس
- تاریخ فوت: 10 ژانویه 1957 در همپستد، نیویورک
- تحصیلات: دانشگاه شیلی
- آثار منتخب: "سوناتهای مرگ"، "ناامیدی"، "لطافت: ترانههایی برای کودکان"، "تالا"، "لاگار"، "شعر شیلی"
- افتخارات و جوایز: جایزه نوبل ادبیات، 1945؛ جایزه ملی ادبیات شیلی، 1951
- جمله معروف: "بسیاری از چیزهایی که نیاز داریم میتوانند صبر کنند. کودک نمیتواند. همین حالا زمانی است که استخوانهایش شکل میگیرد، خونش ساخته میشود و حواسش در حال تکامل است. به او نمیتوانیم بگوییم 'فردا'، نام او امروز است."
سالهای نخستین و تحصیلات
گابریلا میسترال با نام اصلی لوسیلا گودوی آلکایگا، در شهر کوچک ویکونیا در رشتهکوههای آند شیلی چشم به جهان گشود. او در کنار مادرش، پترونیلا آلکایگا روخاس و خواهرش امیلینا که 15 سال از او بزرگتر بود، بزرگ شد. پدرش، خوان جرونیمو گودوی ویانوئوا، زمانی که لوسیلا تنها سه سال داشت، خانواده را ترک کرد. اگرچه میسترال به ندرت پدرش را میدید، اما او تأثیر بسزایی بر او گذاشت، به خصوص در گرایش به سرودن شعر.
میسترال در کودکی با طبیعت بکر و دستنخورده احاطه شده بود که این موضوع به وضوح در اشعارش نمود پیدا کرد. به گفته سانتیاگو دایدی-تولسون، محقق شیلیایی که کتابی در مورد میسترال نوشته است، "در شعر شیلی، او تأکید میکند که زبان و تخیل آن دنیای گذشته و حومه شهر همیشه الهامبخش او در انتخاب واژگان، تصاویر، ریتم و قافیه بوده است." در واقع، زمانی که او مجبور شد در سن 11 سالگی روستای کوچک خود را ترک کند تا بتواند به تحصیلات خود در ویکونیا ادامه دهد، ادعا کرد که دیگر هرگز خوشحال نخواهد شد. به گفته دایدی-تولسون، "این احساس تبعید شدن از یک مکان و زمان ایدهآل، مشخصه بسیاری از جهانبینی میسترال است و به توضیح غم و اندوه فراگیر و جستجوی وسواسگونه او برای عشق و تعالی کمک میکند."
در دوران نوجوانی، میسترال مقالاتی را برای روزنامههای محلی ارسال میکرد. او برای حمایت از خود و خانوادهاش به عنوان دستیار معلم شروع به کار کرد، اما به نوشتن ادامه داد. در سال 1906، در سن 17 سالگی، او مقاله "آموزش زنان" را نوشت و از فرصتهای برابر آموزشی برای زنان دفاع کرد. با این حال، او خود مجبور شد تحصیلات رسمی را ترک کند. او توانست گواهی تدریس خود را در سال 1910 با مطالعه خودآموز به دست آورد.
آغاز فعالیت حرفهای
- سوناتهای مرگ (1914)
- مناظر پاتاگونیا (1918)
میسترال به عنوان معلم، به مناطق مختلف شیلی اعزام شد و با تنوع جغرافیایی کشورش آشنا گردید. او همچنین شروع به ارسال اشعار خود برای نویسندگان برجسته آمریکای لاتین کرد و برای اولین بار در سال 1913 در خارج از شیلی منتشر شد. در این زمان بود که او نام مستعار میسترال را برگزید، زیرا نمیخواست شعرش با حرفهاش به عنوان معلم مرتبط شود. در سال 1914، او برای سوناتهای مرگ، سه شعر درباره یک عشق از دست رفته، جایزه دریافت کرد. اکثر منتقدان بر این باورند که این اشعار مربوط به خودکشی دوستش روملیو اورتا است و شعر میسترال را عمدتاً خودزندگینامهای میدانند: "میسترال به عنوان زنی رها شده دیده میشد که از شادی مادر شدن محروم شده بود و به عنوان یک معلم در مراقبت از کودکان دیگر زنان تسلی مییافت، تصویری که او در نوشتههایش تأیید کرد، مانند شعر ال نینیو سولو (کودک تنها)." تحقیقات اخیر نشان میدهد که یک دلیل احتمالی برای اینکه میسترال بدون فرزند ماند، این بود که او یک لزبین پنهانی بود.
در سال 1918، میسترال به عنوان مدیر یک دبیرستان دخترانه در پونتا آرناس در جنوب شیلی، منطقهای دورافتاده که او را از خانواده و دوستانش جدا میکرد، ترفیع یافت. این تجربه الهامبخش مجموعه سه شعری او به نام مناظر پاتاگونیا شد که منعکسکننده احساس ناامیدی او از انزوا بود. علیرغم تنهایی، او فراتر از وظایف خود به عنوان مدیر رفت و برای کارگرانی که توانایی مالی برای تحصیل نداشتند، کلاسهای شبانه ترتیب داد.
دو سال بعد، او به پست جدیدی در تموکو فرستاده شد، جایی که با پابلو نرودای نوجوان آشنا شد و او را تشویق کرد تا به آرزوهای ادبی خود ادامه دهد. او همچنین با جمعیتهای بومی شیلی در تماس بود و در مورد به حاشیه رانده شدن آنها آموخت و این در شعر او گنجانده شد. در سال 1921، او به یک پست معتبر به عنوان مدیر یک دبیرستان در پایتخت، سانتیاگو منصوب شد. با این حال، این یک موقعیت کوتاه مدت بود.
سفرهای متعدد و مناصب گابریلا میسترال
- ناامیدی (1922)
- مطالبی برای زنان (1923)
- لطافت: ترانههایی برای کودکان (1924)
- مرگ مادرم (1929)
- تالا (برداشت محصول، 1938)
سال 1922 نقطه عطفی برای میسترال بود. او اولین کتاب خود، ناامیدی، مجموعهای از اشعاری که در مکانهای مختلف منتشر کرده بود را منتشر کرد. او به کوبا و مکزیک سفر کرد تا سخنرانی کند و به کارزارهای آموزش روستایی در مکزیک کمک کرد. در سال 1924، میسترال مکزیک را به مقصد ایالات متحده و اروپا ترک کرد و دومین کتاب شعرش، لطافت: ترانههایی برای کودکان منتشر شد. او این کتاب دوم را جبرانی برای تاریکی و تلخی کتاب اولش میدانست. قبل از اینکه میسترال در سال 1925 به شیلی بازگردد، در کشورهای دیگر آمریکای جنوبی توقف کرد. در آن زمان، او به یک شاعر مورد تحسین در سراسر آمریکای لاتین تبدیل شده بود.
سال بعد، میسترال دوباره شیلی را به مقصد پاریس ترک کرد، این بار به عنوان دبیر بخش آمریکای لاتین در جامعه ملل. او مسئول بخش نامههای آمریکای لاتین بود و از این رو با تمام نویسندگان و روشنفکرانی که در آن زمان در پاریس اقامت داشتند، آشنا شد. میسترال در سال 1929 سرپرستی خواهرزادهای را بر عهده گرفت که توسط برادر ناتنیاش رها شده بود. چند ماه بعد، میسترال از مرگ مادرش مطلع شد و مجموعهای هشتقسمتی به نام مرگ مادرم را نوشت.
در سال 1930، میسترال مستمریای که توسط دولت شیلی به او پرداخت میشد را از دست داد و مجبور شد بیشتر به نویسندگی روزنامهنگاری بپردازد. او برای طیف گستردهای از روزنامههای اسپانیاییزبان نوشت، از جمله: لا ناسیون (بوینس آیرس)، تایمز (بوگوتا)، رپرتوار آمریکایی (سان خوزه، کاستاریکا) و مرکوریو (سانتیاگو). او همچنین دعوتی برای تدریس در دانشگاه کلمبیا و کالج میدلبری پذیرفت.
در سال 1932، دولت شیلی به او سمتی کنسولی در ناپل داد، اما دولت بنیتو موسولینی به دلیل مخالفت صریح او با فاشیسم، اجازه نداد که این سمت را اشغال کند. او در نهایت در سال 1933 یک سمت کنسولی در مادرید بر عهده گرفت، اما به دلیل اظهارات انتقادی که در مورد اسپانیا داشت، مجبور شد در سال 1936 آنجا را ترک کند. توقف بعدی او لیسبون بود.
در سال 1938، سومین کتاب شعر او، تالا، منتشر شد. با شروع جنگ در اروپا، میسترال پستی در ریو دو ژانیرو گرفت. در سال 1943، در برزیل، خواهرزادهاش بر اثر مسمومیت با آرسنیک درگذشت، که میسترال را ویران کرد: "از آن تاریخ به بعد او در سوگ دائمی زندگی میکرد و به دلیل از دست دادن او، قادر به یافتن شادی در زندگی نبود." مقامات مرگ را خودکشی اعلام کردند، اما میسترال از پذیرش این توضیح امتناع ورزید و اصرار داشت که او توسط همکلاسیهای حسود برزیلی به قتل رسیده است.
جایزه نوبل و سالهای پایانی
- سوناتهای مرگ و دیگر اشعار مرثیهای (1952)
- لاگار (1954)
- پیامها: سخن گفتن از شیلی (1957)
- اشعار کامل (1958)
- شعر شیلی (1967)
میسترال در برزیل بود که خبر دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال 1945 را شنید. او اولین فرد از آمریکای لاتین (زن یا مرد) بود که برنده جایزه نوبل شد. با وجود اینکه همچنان از مرگ خواهرزادهاش غمگین بود، برای دریافت جایزه به سوئد سفر کرد.
میسترال در سال 1946 برزیل را به مقصد جنوب کالیفرنیا ترک کرد و توانست با پول جایزه نوبل خانهای در سانتا باربارا بخرد. با این حال، میسترال که همیشه بیقرار بود، در سال 1948 به مکزیک رفت و به عنوان کنسول در وراکروز مشغول به کار شد. او مدت زیادی در مکزیک نماند و به ایالات متحده بازگشت و سپس به ایتالیا سفر کرد. او در اوایل دهه 1950 در کنسولگری شیلی در ناپل کار کرد، اما در سال 1953 به دلیل وخامت سلامتی به ایالات متحده بازگشت و در لانگ آیلند برای بقیه عمرش ساکن شد. در این مدت، او نماینده شیلی در سازمان ملل متحد و عضو فعال کمیته فرعی وضعیت زنان بود.
یکی از آخرین پروژههای میسترال، شعر شیلی بود که پس از مرگ او (و به صورت ناقص) در سال 1967 منتشر شد. دایدی-تولسون مینویسد: "میسترال با الهام از خاطرات نوستالژیک خود از سرزمین جوانیاش که در سالهای طولانی تبعید خودخواسته به یک آرمان تبدیل شده بود، در این شعر تلاش میکند تا تأسف خود را از زندگی کردن نیمی از عمرش دور از کشورش با تمایلش برای فراتر رفتن از تمام نیازهای انسانی و یافتن آرامش نهایی و شادی در مرگ و زندگی ابدی آشتی دهد."
مرگ و میراث
در سال 1956، میسترال به سرطان لوزالمعده مبتلا شد و تنها چند هفته بعد، در 10 ژانویه 1957، درگذشت. بقایای او با هواپیمای نظامی به سانتیاگو منتقل و در روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
میسترال به عنوان یک شاعر پیشگام آمریکای لاتین و مدافع سرسخت حقوق زنان و کودکان و دسترسی برابر به آموزش به یادگار مانده است. اشعار او توسط نویسندگان برجستهای مانند لنگستون هیوز و اورسولا لو گین به انگلیسی ترجمه شده است. در شیلی، میسترال به عنوان "مادر ملت" شناخته میشود.
- بیوگرافی
- ادبیات