روانشناسی مثبتگرا چیست؟

مقدمه
روانشناسی مثبتگرا، شاخهای نوین در علم روانشناسی است که بر نقاط قوت انسان و عواملی که به زندگی معنا میبخشند، تمرکز دارد. مارتین سلیگمن، روانشناس برجسته، به عنوان پدر این رویکرد شناخته میشود؛ او در سال 1998 با مطرح کردن این مفهوم، جریانی را به راه انداخت که توجه بسیاری از روانشناسان و عموم مردم را به خود جلب کرد.
نکات کلیدی در روانشناسی مثبتگرا:
- روانشناسی مثبتگرا، مطالعه علمی شکوفایی و بهزیستی انسان است.
- این حوزه، علیرغم استقبال گسترده، با انتقاداتی نیز مواجه شده است؛ از جمله نادیده گرفتن تفاوتهای فردی، سرزنش قربانی و گرایش به دیدگاههای غربی و طبقه متوسط.
- مارتین سلیگمن به این دلیل پدر روانشناسی مثبتگرا محسوب میشود که در سال 1998، در دوره ریاست خود در انجمن روانشناسی آمریکا، این موضوع را به عنوان محور فعالیتهای خود قرار داد.
ریشهها و تعریف روانشناسی مثبتگرا
اگرچه روانشناسان دههها به مطالعه موضوعاتی مانند شادی، خوشبینی و سایر نقاط قوت انسان پرداختهاند، اما روانشناسی مثبتگرا تا سال 1998 به عنوان یک شاخه رسمی از روانشناسی شناخته نشده بود. در این سال، مارتین سلیگمن به ریاست انجمن روانشناسی آمریکا (APA) انتخاب شد.
سلیگمن بر این باور بود که روانشناسی بیش از حد بر بیماریهای روانی متمرکز شده است. در حالی که این تمرکز منجر به درمانهای ارزشمندی شده بود که روانشناسان را قادر میساخت تا بسیاری از آسیبشناسیها و اختلالات را درمان کنند و به افراد کمک کنند تا کمتر ناراحت باشند، اما به این معنی بود که روانشناسی از آنچه در زندگی خوب است - و آنچه که افراد عادی میتوانند بهبود بخشند - غافل شده است.
سلیگمن خواستار تحقیق در مورد عواملی شد که زندگی افراد عادی را مثبت و رضایتبخش میکند و پیشنهاد کرد که این حوزه باید مداخلاتی را توسعه دهد که بتواند افراد را شادتر کند. او اظهار داشت که روانشناسی باید به همان اندازه که به درمان بدیها اهمیت میدهد، به پرورش خوبیها در زندگی نیز اهمیت دهد. از این ایدهها روانشناسی مثبتگرا متولد شد.
سلیگمن روانشناسی مثبتگرا را به عنوان موضوع اصلی دوره ریاست خود در APA قرار داد و از جایگاه خود برای گسترش این ایده استفاده کرد. از آنجا این حوزه به سرعت رشد کرد و توجه بسیاری از رسانههای اصلی را به خود جلب کرد. در همین حال، اولین نشست روانشناسی مثبتگرا در سال 1999 و اولین کنفرانس بینالمللی روانشناسی مثبتگرا در سال 2002 برگزار شد.
علاقه به روانشناسی مثبتگرا از آن زمان تاکنون بالا بوده است. در سال 2019، 1600 نفر در کنگره جهانی روانشناسی مثبتگرا شرکت کردند، تحقیقات در این زمینه دهها هزار مقاله علمی تولید کرده است و یک چهارم دانشجویان مقطع کارشناسی دانشگاه ییل در سال 2018 در یک دوره آموزشی اختصاص داده شده به موضوع شادی ثبت نام کردند.
اگرچه سلیگمن هنوز هم نامی است که بیشترین ارتباط را با روانشناسی مثبتگرا دارد، اما محققان مشهور دیگری نیز در این شاخه فرعی مشارکت داشتهاند، از جمله میهای چیکسنتمیهایی، باربارا فردریکسون، دانیل گیلبرت، آلبرت باندورا، کارول دوئک و روی باومایستر.
امروزه، روانشناسی مثبتگرا گاهی با جنبشهای خودیاری، مانند تفکر مثبت، اشتباه گرفته میشود. با این حال، مانند تمام شاخههای روانشناسی، روانشناسی مثبتگرا یک علم است و بنابراین، از تحقیقات مبتنی بر روش علمی برای رسیدن به نتایج خود در مورد عوامل شکوفایی انسان استفاده میکند. کریستوفر پیترسون، روانشناس، همچنین اشاره کرد که روانشناسی مثبتگرا به عنوان مکمل و توسعه زمینههای روانشناسی است که بر بیماریهای روانی و ضعفهای انسانی تمرکز دارند. روانشناسان مثبتگرا قصد ندارند مطالعه مشکلات انسانی را جایگزین یا دور بیندازند، بلکه به سادگی میخواهند مطالعه آنچه در زندگی خوب است را به این حوزه اضافه کنند.
نظریهها و ایدههای مهم در روانشناسی مثبتگرا
از زمانی که سلیگمن توجه گسترده را به روانشناسی مثبتگرا جلب کرد، نظریهها، ایدهها و یافتههای تحقیقاتی متعددی از این شاخه فرعی روانشناسی بیرون آمده است، از جمله:
- جریان (Flow) و ذهنآگاهی (Mindfulness): این دو مفهوم میتوانند به تشویق عملکرد بهینه انسان کمک کنند.
- انسانها به طور ذاتی شاد و انعطافپذیر هستند.
- انواع مختلفی از شادی وجود دارد: لذتگرایی (Hedonism) یا لذت و سعادتگرایی (Eudaimonia) یا بهزیستی. سعادتگرایی برای یک زندگی رضایتبخش مهمتر از لذتگرایی است.
- روابط قوی و نقاط قوت شخصیتی: این عوامل میتوانند به مقابله با اثرات منفی شکستها کمک کنند.
- پول فراتر از یک نقطه معین بر شادی تأثیر نمیگذارد: اما خرج کردن پول برای تجربیات، افراد را شادتر از خرج کردن آن برای چیزهای مادی میکند.
- قدردانی (Gratitude) به شادی کمک میکند.
- شادی یک جزء ژنتیکی دارد: با این حال، هر کسی میتواند از طریق تمرینهایی مانند خوشبینی و نوعدوستی، شادی خود را بهبود بخشد.
انتقادات و محدودیتها
روانشناسی مثبتگرا، علیرغم محبوبیت مداوم، به دلایل مختلفی مورد انتقاد قرار گرفته است.
نخست، روانشناسان انسانگرا استدلال کردهاند که سلیگمن با مطرح کردن روانشناسی مثبتگرا، اعتبار کارهایی را که قبلاً در روانشناسی انسانگرا انجام شده است، به نام خود ثبت میکند. در واقع، روانشناسان انسانگرا مانند کارل راجرز و آبراهام مازلو سالها قبل از اینکه سلیگمن توجه خود را به روانشناسی مثبتگرا معطوف کند، تحقیقات خود را بر جنبه مثبت تجربه انسانی متمرکز کرده بودند. مازلو حتی اصطلاح "روانشناسی مثبتگرا" را ابداع کرد و در کتاب خود با عنوان "انگیزه و شخصیت" در سال 1954 از آن استفاده کرد. از سوی دیگر، روانشناسان مثبتگرا اصرار دارند که تحقیقات آنها مبتنی بر شواهد تجربی است، در حالی که تحقیقات روانشناسی انسانگرا اینگونه نیست.
برخی بر این باورند که یافتههای این شاخه فرعی روانشناسی نامعتبر یا مبالغهآمیز است. این منتقدان معتقدند که این حوزه خیلی سریع از تحقیق به مداخلات عملی روی آورده است. آنها استدلال میکنند که یافتههای روانشناسی مثبتگرا به اندازه کافی قوی نیستند که از کاربردهای دنیای واقعی پشتیبانی کنند و در نتیجه، در جنبشهای خودیاری و فرهنگ عامه ادغام میشود.
همچنین، برخی ادعا میکنند که روانشناسی مثبتگرا تفاوتهای فردی را در نظر نمیگیرد و در عوض، یافتهها را طوری ارائه میدهد که گویی برای همه به یک شکل کار میکنند. برای مثال، جولی نورم، استاد روانشناسی، خاطرنشان کرده است که استراتژیهای روانشناسی مثبتگرا مانند افزایش خوشبینی و پرورش احساسات مثبت میتواند برای افرادی که او آنها را بدبینهای تدافعی مینامد، نتیجه معکوس داشته باشد. بدبینهای تدافعی با در نظر گرفتن هر نتیجه منفی که ممکن است از یک موقعیت حاصل شود، از اضطراب محافظت میکنند. این امر باعث میشود که آنها سختتر تلاش کنند تا از آن احتمالات اجتناب کنند. در مقابل، هنگامی که این افراد تحت فشار قرار میگیرند تا بر خوشبینی و احساسات مثبت تمرکز کنند، عملکرد آنها کاهش مییابد. علاوه بر این، وقتی افرادی که عزت نفس پایینی دارند، یک عبارت تأییدکننده شخصی را تکرار میکنند (مثلاً "من فرد دوستداشتنی هستم")، نسبت به افرادی که عزت نفس پایینی دارند و عبارت را تکرار نکردهاند، احساس بدتری پیدا میکنند.
انتقاد دیگر به روانشناسی مثبتگرا این است که بیش از حد فردگرایانه است که منجر به سرزنش قربانی شده است. این منتقدان استدلال میکنند که پیامهای این حوزه به این معناست که اگر فردی نتواند از تکنیکهای روانشناسی مثبتگرا برای شاد کردن خود استفاده کند، تقصیر خودش است.
در نهایت، برخی پیشنهاد کردهاند که روانشناسی مثبتگرا با تعصب فرهنگی محدود شده است. نه تنها اکثریت تحقیقات در این زمینه توسط محققان غربی انجام شده است، بلکه یافتههای روانشناسی مثبتگرا اغلب از دیدگاه طبقه متوسط سفیدپوست ناشی میشود که مسائلی مانند نابرابری سیستمی و فقر را نادیده میگیرد. با این حال، اخیراً تلاشهایی برای گسترش یافتهها در روانشناسی مثبتگرا انجام شده است تا دیدگاههایی از کشورهای غیر غربی و تنوع پیشینهها را در بر گیرد.
- روانشناسی
- علوم اجتماعی