خلاصه رمان بلندی‌های بادگیر: عشق، نفرت و انتقام در دشت‌های انگلستان

رمان بلندی‌های بادگیر، داستانی از عشق، نفرت، انتقام و جایگاه اجتماعی است که در دشت‌های شمال انگلستان در اواخر قرن هجدهم میلادی به وقوع می‌پیوندد. محور اصلی داستان، پیامدهای عشق نافرجام میان کاترین ارنشاو (کتی) و هیت‌کلیف، دو شخصیت اصلی و سرکش رمان است.

روایت داستان از زبان آقای لاکوود، مستأجر یکی از املاک هیت‌کلیف، و به شکل یادداشت‌های روزانه بیان می‌شود. لاکوود، با جمع‌آوری و ثبت داستان‌هایی که از زبان نلی دین، خدمتکار عمارت، می‌شنود و همچنین با ثبت تعاملات روزمره خود، چارچوب اصلی داستان را شکل می‌دهد. رخدادهای بلندی‌های بادگیر در یک دوره 40 ساله اتفاق می‌افتند و فراز و نشیب‌های زندگی شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشند.

خلاصه فصل‌های 1 تا 3 رمان بلندی‌های بادگیر

در سال 1801، آقای لاکوود، جوان ثروتمندی از جنوب انگلستان، برای بازیابی سلامتی‌اش، عمارت تراشکراس گرنج را در یورکشایر اجاره می‌کند. او به دیدار هیت‌کلیف، مالک خود که در یک مزرعه به نام بلندی‌های بادگیر زندگی می‌کند، می‌رود و متوجه رفتار عجیب و غریب ساکنان آنجا می‌شود. هیت‌کلیف رفتاری غیرعادی دارد، صاحب‌خانه زنی جوان و گوشه‌گیر است و فرد سومی به نام هارتون نیز عبوس و بی‌سواد است.

لاکوود ابتدا کاترین را با همسر هیت‌کلیف و سپس با همسر هارتون اشتباه می‌گیرد که این موضوع باعث رنجش خاطر میزبانانش می‌شود. در طی این ملاقات، یک کولاک برپا می‌شود و لاکوود مجبور می‌شود شب را در بلندی‌های بادگیر بگذراند، اتفاقی که ساکنان خانه را ناراحت می‌کند. خدمتکاری از روی مهربانی لاکوود را در یک اتاق کوچک اسکان می‌دهد. در آنجا، لاکوود نام کاترین ارنشاو را می‌بیند که روی تخت حک شده است. او همچنین دفتر خاطرات کاترین را پیدا می‌کند که در آن از آزار و اذیت برادر بزرگترش و فرارهایش به دشت‌ها به همراه دوست دوران کودکی‌اش، هیت‌کلیف، نوشته است.

لاکوود به خواب می‌رود و کابوس‌هایی می‌بیند. در یکی از این کابوس‌ها، روح زنی به نام کاترین لینتون به سراغش می‌آید و التماس می‌کند که اجازه ورود به خانه را به او بدهد. فریادهای لاکوود باعث بیدار شدن هیت‌کلیف می‌شود. هیت‌کلیف به لاکوود دستور می‌دهد که به دلیل خوابیدن در اتاق معشوقه درگذشته‌اش، آنجا را ترک کند. سپس، لاکوود شاهد پریشانی و ناامیدی هیت‌کلیف می‌شود که از روح سرگردان التماس می‌کند وارد ملک شود. صبح روز بعد، هیت‌کلیف دوباره به رفتارهای وحشیانه خود بازمی‌گردد و کاترین نیز به عمد به این رفتارها واکنش نشان می‌دهد. لاکوود با احساس انزجار از این خانواده عجیب و غریب، آنجا را ترک می‌کند.

در راه بازگشت، او سرما می‌خورد و در بستر بیماری از نلی دین می‌خواهد که داستان بلندی‌های بادگیر و چگونگی رسیدن آن به وضعیت کنونی را برایش تعریف کند. نلی که از کودکی در بلندی‌های بادگیر خدمتکار بوده، با فرزندان ارنشاو، کاترین و هیندلی، بزرگ شده است. داستان او با ورود هیت‌کلیف آغاز می‌شود. کودکی با قومیت نامشخص که پدر کاترین و هیندلی او را در لیورپول پیدا کرده است. در ابتدا خانواده با وحشت از هیت‌کلیف استقبال می‌کنند، اما او به زودی به متحد کاترین و دشمن هیندلی تبدیل می‌شود. پس از مرگ پدر، هیندلی کنترل بلندی‌های بادگیر را به دست می‌گیرد، تحصیلات هیت‌کلیف را قطع می‌کند و او را مجبور می‌کند به عنوان یک کارگر مزرعه کار کند و کاترین را نیز به همین ترتیب مورد آزار قرار می‌دهد. این شرایط تنها پیوند بین این دو کودک را قوی‌تر می‌کند.

یک روز یکشنبه، این دو فرار می‌کنند و به عمارت تراشکراس گرنج، خانه خانواده لینتون، می‌روند و شاهد نزاع و درگیری ادگار و ایزابلا لینتون می‌شوند. قبل از اینکه بتوانند آنجا را ترک کنند، توسط سگ‌های نگهبان مورد حمله قرار می‌گیرند و گرفتار می‌شوند. کاترین توسط خانواده شناسایی می‌شود و بلافاصله به او کمک می‌کنند و او را به داخل خانه می‌برند، در حالی که هیت‌کلیف "مناسب برای یک خانه آبرومند" تلقی نمی‌شود و به بیرون پرتاب می‌شود. کاترین پنج هفته را در آنجا می‌گذراند و وقتی به بلندی‌های بادگیر بازمی‌گردد، لباس‌هایی از جنس خز و ابریشم به تن دارد.

خلاصه فصل‌های 4 تا 9 رمان بلندی‌های بادگیر

پس از مرگ همسر هیندلی هنگام زایمان و به دنیا آمدن پسرش، هارتون، هیندلی غرق در اندوه می‌شود و به نوشیدن مشروبات الکلی و قمار روی می‌آورد. در نتیجه، بدرفتاری او با هیت‌کلیف افزایش می‌یابد. در همین حال، کتی یک زندگی دوگانه را آغاز می‌کند: در خانه بی‌پروا و در نزد لینتون‌ها، موقر و باوقار.

یک روز بعدازظهر، در جریان ملاقات ادگار، کتی خشم خود را بر سر هارتون خالی می‌کند و وقتی ادگار مداخله می‌کند، سیلی به گوش او می‌زند. به نحوی، در جریان دعوایشان، آن‌ها عشق خود را به یکدیگر اعتراف می‌کنند و نامزد می‌شوند. همان شب، کتی به نلی می‌گوید که با وجود پذیرفتن پیشنهاد ازدواج لینتون، احساس ناخوشایندی دارد.

در یکی از مشهورترین مونولوگ‌های ادبیات، او از رویایی یاد می‌کند که در آن در بهشت بوده، اما آنقدر احساس بدبختی می‌کرده که فرشتگان او را دوباره به زمین پرتاب کرده‌اند. او ازدواج با لینتون را به بدبختی‌ای تشبیه می‌کند که در رویایش حس کرده بود، زیرا در حالی که در "بهشت" بوده، برای هیت‌کلیف سوگواری می‌کرده. سپس او توضیح می‌دهد که چگونه عشقی که به لینتون دارد با عشقی که به هیت‌کلیف دارد متفاوت است: اولی گذرا است و دومی ابدی، پرشور و بین دو فرد برابر، تا جایی که احساس می‌کند روح او و روح هیت‌کلیف یکی هستند. نلی در حین گوش دادن متوجه می‌شود که هیت‌کلیف مکالمه را شنیده است، اما به این دلیل آنجا را ترک کرده که از اعتراف کتی مبنی بر اینکه ازدواج با هیت‌کلیفِ فقیر برای او تحقیرآمیز خواهد بود، آزرده‌خاطر شده—و اعتراف کتی به عشق را نشنیده است.

هیت‌کلیف بلندی‌های بادگیر را ترک می‌کند. در طول سه سال غیبت او، والدین لینتون می‌میرند، کتی با ادگار ازدواج می‌کند و این زوج به همراه نلی به تراشکراس گرنج نقل مکان می‌کنند.

خلاصه فصل‌های 10 تا 17 رمان بلندی‌های بادگیر

نلی داستان خود را قطع می‌کند و لاکوود را در وضعیتی آشفته رها می‌کند. چهار هفته می‌گذرد تا لاکوود نلی را وادار به ادامه داستان کند. سال اول ازدواج کتی با خوشی سپری می‌شود و ادگار و ایزابلا تمام خواسته‌های او را برآورده می‌کنند. با این حال، بازگشت هیت‌کلیف این زندگی آرام را درهم می‌شکند.

هیت‌کلیف به عنوان مردی تحصیل‌کرده و خوش‌پوش بازمی‌گردد. کتی از بازگشت او بسیار خوشحال می‌شود، اما ادگار که معمولاً مؤدب است، به سختی او را تحمل می‌کند. هیت‌کلیف به همراه هیندلی، که در یک بازی ورق به او باخته است و می‌خواهد بدهی‌های خود را پس بگیرد، زندگی می‌کند. در همین حال، خواهر ادگار، ایزابلا، به هیت‌کلیف علاقه‌مند می‌شود و این موضوع را با کتی در میان می‌گذارد، اما کتی او را از دنبال کردن هیت‌کلیف منع می‌کند. هیت‌کلیف نیز به او علاقه‌ای ندارد، اما می‌داند که ایزابلا وارث ادگار خواهد بود، اگر ادگار بدون پسر بمیرد.

وقتی هیت‌کلیف و ایزابلا در باغ در حال معاشقه دیده می‌شوند، کتی را صدا می‌زنند و مشاجره‌ای در می‌گیرد. هیت‌کلیف او را متهم می‌کند که با او "به طرز وحشتناکی" رفتار کرده است. ادگار تلاش می‌کند هیت‌کلیف را از خانه بیرون کند، اما وقتی مجبور می‌شود برای آوردن نیرو کمکی برود، هیت‌کلیف موفق می‌شود از طریق پنجره فرار کند. کتی از هر دو مرد عصبانی است و اعلام می‌کند که با خودتخریبی به آن‌ها آسیب خواهد رساند. این سخنان تند او باعث می‌شود ادگار عقب‌نشینی کند و او خود را در اتاقش حبس می‌کند و از خوردن غذا امتناع می‌کند. سه روز بعد، به نلی اجازه داده می‌شود وارد اتاق او شود و او را در حال هذیان می‌یابد. وقتی او پنجره‌ها را باز می‌کند تا هیت‌کلیف را صدا بزند، ادگار وارد می‌شود. در همین حال، هیت‌کلیف و ایزابلا فرار می‌کنند.

دو ماه بعد، کتی بهبود می‌یابد و باردار است. هیت‌کلیف و ایزابلا به بلندی‌های بادگیر بازگشته‌اند، جایی که شرایط و ساکنان آن (هارتونِ وحشی، هیندلیِ دائم‌الخمر و جوزف) ایزابلا را وحشت‌زده می‌کنند. او در نامه‌ای به نلی، ویرانی آنجا را توصیف می‌کند و از رفتار آزاردهنده هیت‌کلیف شکایت می‌کند. سپس نلی تصمیم می‌گیرد به آن‌ها سر بزند و ایزابلا را در شرایط بسیار نامساعدی می‌یابد. نلی همچنین متوجه می‌شود که ایزابلا مانند شوهرش بی‌رحم شده است. هیت‌کلیف از نلی می‌خواهد که به او کمک کند کتی را ببیند.

هیت‌کلیف و کتی سرانجام زمانی که ادگار برای مراسم مذهبی دور است، دوباره به هم می‌رسند. هیت‌کلیف او را هم به عنوان یک تصویر زیبا و وهم‌آور و هم سایه‌ای از خود سابقش می‌بیند. وقتی این دو یکدیگر را در آغوش می‌گیرند، دیداری همراه با سرزنش و بخشش شکل می‌گیرد. کتی با اعتراف به اینکه به زودی خواهد مرد، می‌گوید امیدوار است او نیز مانند او رنج بکشد، در حالی که هیت‌کلیف از او می‌پرسد که چرا از او متنفر بوده و به او خیانت کرده است. سپس، ادگار آن‌ها را در کنار هم می‌بیند. کتی، از شدت غم و اندوه و احساسات، غش می‌کند و ادگار به سرعت به او رسیدگی می‌کند. همان شب، او دختری به دنیا می‌آورد و در هنگام زایمان می‌میرد.

در حالی که خانه در سوگ است، نلی شاهد است که هیت‌کلیف خشمگین و پشیمان‌نشده آرزو می‌کند که کتی تا زمانی که او زنده است، در آرامش نباشد. نلی همچنین با ایزابلا ملاقات می‌کند که بدون کت و از میان یک کولاک، از بلندی‌های بادگیر به تراشکراس گرنج فرار کرده است. او از اینکه بالاخره توانسته از خانواده آزاردهنده خود فرار کند، بسیار هیجان‌زده است. هیت‌کلیف به سمت او چاقو پرتاب کرده بود، زیرا به او گفته بود که او دلیل مرگ کتی است.

نلی در نهایت می‌فهمد که ایزابلا در لندن ساکن شده است، جایی که پسری بیمار به نام لینتون به دنیا آورده است. اندکی بعد، هیندلی می‌میرد و هارتون را وابسته به هیت‌کلیف می‌کند.

خلاصه فصل‌های 18 تا 20 رمان بلندی‌های بادگیر

کاترین لینتون، دختر کتی، اکنون 13 سال دارد و توسط نلی و ادگار، پدری داغدار اما مهربان، بزرگ شده است. او هم روحیه مادرش و هم لطافت پدرش را به ارث برده است. کاترین زندگی آرامی دارد و از وجود بلندی‌های بادگیر بی‌خبر است، تا اینکه یک روز پدرش برای حضور در بستر مرگ خواهرش ایزابلا فراخوانده می‌شود. کاترین برخلاف دستورات نلی به سمت بلندی‌های بادگیر می‌رود و در آنجا در حال نوشیدن چای با خدمتکار خانه و هارتون، که اکنون جوانی خجالتی 18 ساله است، پیدا می‌شود. نلی او را مجبور می‌کند آنجا را ترک کند.

وقتی ایزابلا می‌میرد، ادگار با لینتون بیمار، فرزند ایزابلا و هیت‌کلیف، بازمی‌گردد و کاترین به او علاقه زیادی پیدا می‌کند. با این حال، وقتی هیت‌کلیف پسرش را مطالبه می‌کند، ادگار مجبور می‌شود موافقت کند. لینتون نزد هیت‌کلیف برده می‌شود، کسی که قول می‌دهد او را لوس کند. در نتیجه، او به فردی لوس و خودخواه تبدیل می‌شود.

خلاصه فصل‌های 21 تا 26 رمان بلندی‌های بادگیر

کاترین و نلی در حین قدم زدن در مراتع، با هیت‌کلیف و هارتون ملاقات می‌کنند و هیت‌کلیف کاترین را ترغیب می‌کند تا از بلندی‌های بادگیر دیدن کند. در آنجا، او پسرعمویش لینتون را می‌بیند که اکنون نوجوانی بی‌حال است، و هارتون خشن‌تر از قبل شده است. کاترین به او بی‌توجهی می‌کند و لینتون او را مسخره می‌کند. هیت‌کلیف با افتخار اظهار می‌کند که پسر هیندلی را به همان چیزی تبدیل کرده است که سوء استفاده‌گرش سال‌ها قبل از او ساخته بود.

ادگار پس از اطلاع از رفتن کاترین به بلندی‌های بادگیر، از هرگونه ملاقات بعدی منع می‌کند. در نتیجه، کاترین مکاتبات مخفیانه‌ای را با پسرعمویش آغاز می‌کند و آن‌ها برای یکدیگر نامه‌های عاشقانه می‌فرستند. در یک ملاقات تصادفی با هیت‌کلیف، او کاترین را متهم می‌کند که قلب پسرش را شکسته است و متوجه می‌شود که لینتون در حال مرگ است. این موضوع او را بر آن می‌دارد تا به همراه نلی یک ملاقات مخفیانه با او داشته باشد، جایی که لینتون علائم بیماری خود را اغراق می‌کند تا کاترین را مجبور کند او را نوازش کند. در راه بازگشت، نلی دچار سرماخوردگی شدیدی می‌شود. در حالی که نلی در بستر بیماری است، کاترین تقریباً هر روز به دیدار لینتون می‌رود. نلی این موضوع را کشف می‌کند و به ادگار می‌گوید، که دوباره به این ملاقات‌ها پایان می‌دهد. با این حال، از آنجایی که سلامت خود ادگار رو به وخامت است، او موافقت می‌کند که پسرعموها با هم ملاقات کنند. لینتون در این ملاقات از سلامت بسیار ضعیفی برخوردار است و به سختی قادر به راه رفتن است.

خلاصه فصل‌های 27 تا 30 رمان بلندی‌های بادگیر

در هفته بعد، وضعیت سلامتی ادگار به حدی وخیم می‌شود که کاترین بی‌میل به ملاقات لینتون می‌رود. هیت‌کلیف ظاهر می‌شود و لینتون از حال می‌رود. کاترین مجبور می‌شود به هیت‌کلیف کمک کند تا او را به خانه ببرد، و نلی هم پشت سر آن‌ها می‌آید و آن‌ها را سرزنش می‌کند. وقتی به بلندی‌های بادگیر می‌رسند، هیت‌کلیف کاترین را می‌دزدد و وقتی او مقاومت می‌کند، سیلی به او می‌زند. او و نلی مجبور می‌شوند شب را در آنجا بمانند.

صبح روز بعد، هیت‌کلیف کاترین را با خود می‌برد، در حالی که نلی در حبس باقی می‌ماند. وقتی آزاد می‌شود، متوجه می‌شود که هیت‌کلیف کاترین را مجبور به ازدواج با لینتون کرده است، و وقتی برای یافتن کمک فرار می‌کند، ادگار را در بستر مرگ می‌یابد. وقتی کاترین موفق می‌شود همان شب فرار کند، به موقع به خانه می‌رسد تا با پدرش خداحافظی کند. پس از مراسم تدفین ادگار، هیت‌کلیف کاترین را برمی‌گرداند تا از لینتون پرستاری کند.

هیت‌کلیف همچنین تمایلات مرده‌خواهی خود را برای نلی بازگو می‌کند. پس از دفن ادگار، او قبر کتی را می‌کند و تابوت او را باز می‌کند. او از شب مراسم تشییع جنازه توسط حضور او تسخیر شده است. زیبایی او هنوز دست نخورده باقی مانده است و این موضوع اعصاب شکنجه شده او را آرام می‌کند.

به نظر می‌رسد زندگی جدید کاترین در بلندی‌های بادگیر فلاکت‌بار است. او باید از لینتون مراقبت کند تا بمیرد، و او تلخ و خصمانه می‌شود و به ندرت اتاقش را ترک می‌کند. در آشپزخانه، او به خدمتکار خانه توهین می‌کند و تظاهرات مهربانی هارتون را سرزنش می‌کند. در اینجاست که روایت نلی با زمان حال همگام می‌شود، زیرا خود لاکوود شاهد پویایی‌های ناکارآمد خانواده است.

خلاصه فصل‌های 31 تا 34 رمان بلندی‌های بادگیر

لاکوود سلامتی خود را بازیافته و می‌خواهد به لندن بازگردد. او یک بار دیگر از بلندی‌های بادگیر دیدن می‌کند، جایی که با کاترینی عبوس ملاقات می‌کند، که برای زندگی گذشته‌اش سوگواری می‌کند و تلاش‌های هارتون برای خواندن را مسخره می‌کند. او به کاترین علاقه‌مند می‌شود، اما هیت‌کلیف ملاقات آن‌ها را کوتاه می‌کند.

هشت ماه بعد، لاکوود دوباره در منطقه است و تصمیم می‌گیرد شب را در تراشکراس گرنج بگذراند. او متوجه می‌شود که نلی به بلندی‌های بادگیر نقل مکان کرده است و تصمیم می‌گیرد به او سر بزند. پس از آن، متوجه می‌شود که هیت‌کلیف مرده است و کاترین اکنون با هارتون نامزد کرده است، کسی که او به وی خواندن یاد می‌دهد. در حالی که از این که زودتر اقدامی نکرده است پشیمان است، او پایان داستان را از نلی می‌شنود: کمی پس از رفتن لاکوود، کاترین و هارتون به تفاهم رسیده‌اند و علاقه متقابلی به یکدیگر پیدا کرده‌اند، در حالی که سلامت روانی هیت‌کلیف به طور فزاینده‌ای رو به وخامت گذاشته بود. او به طور فزاینده‌ای گوشه‌گیر شده بود و مرتباً خوردن و خوابیدن را فراموش می‌کرد. او معمولاً در رویا فرو می‌رفت، و در حالی که شب‌ها را در مراتع سرگردان می‌گذراند، روزهایش را در اتاق خواب کتی زندانی می‌کرد. پس از یک شب طوفانی وحشیانه، نلی وارد اتاق شد و پنجره‌ها را کاملاً باز یافت. پس از بستن آن‌ها، جسد مرده هیت‌کلیف را پیدا کرد.

هیت‌کلیف در کنار کاترین به خاک سپرده می‌شود، اما این دو روح در آرامش نیستند. در عوض، شایعات و گزارش‌هایی از دو روح سرگردان وجود دارد که در اطراف مراتع پرسه می‌زنند.

  • ادبیات

ادبیات